بریدههایی از کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه
۴٫۲
(۲۲۲)
از اینکه پدرش او را قضاوت کند میترسید، اما به هر حال دلتنگ او است. این همان دلتنگیای است که همهٔ بچهها برای دست هدایتگر پدر و مادرشان حس میکنند. اینکه بتوانی برای مدتی هر چند کوتاه مشکلاتت را به دست آنها بسپاری.
HAD!S
جنیفر را محکمتر در آغوش میگیرد. «یعنی فردا... برای من فرداست و برای تو دیروزه؟»
HAD!S
باید قوانین این بازی را یاد بگیرد. هر وکیلی باشد همین کار را میکند. باید از زیرساختها سر دربیاورد. قوانین را درک کند و آن وقت درستوحسابی وارد بازی شود.
HAD!S
«مثلاً یه چیزی هست به اسم پارادوکس واپسنگری. همه فکر میکنن دقیقاً میدونن چه اتفاقی قراره بیفته. مثلاً میگن وای مطمئن بودم اینجوری میشه! ولی در واقع این حرف رو همیشه میزنن و نتیجه هم اصلاً مهم نیست. مغز ما اونقدر موقع پیشبینی اتفاقهای مختلف قوی عمل میکنه که همیشه میتونیم ادعا کنیم میدونستیم چه اتفاقی قراره بیفته.»
fateme.gha.l.r.y
پدرش شانه بالا میاندازد. خوشحال است. «هر چی بخوریم خوبه. انگار وقتی یکی دیگه هم هست که باهاش غذا بخوری، در هر صورت یه وعدهٔ خوب و جدی میشه، نه؟ حتی اگه مثلاً لوبیا با نون بخوریم.»
جنیفر دقیقاً درک میکند.
fateme.gha.l.r.y
«نه بابا!» میخندد. «داشتم میرفتم سر کار. وای خدا... اون روزها واقعاً عجیب بودن. دلم میخواست به همه، حتی به مسئولین، زنگ بزنم و سرشون داد بکشم: میدونی نوزاد داشتن چقدر سخته؟»
fateme.gha.l.r.y
«نه بابا!» میخندد. «داشتم میرفتم سر کار. وای خدا... اون روزها واقعاً عجیب بودن. دلم میخواست به همه، حتی به مسئولین، زنگ بزنم و سرشون داد بکشم: میدونی نوزاد داشتن چقدر سخته؟»
fateme.gha.l.r.y
به این نتیجه میرسد که واقعاً اهمیتی ندارد. هیچ کس نمیداند که شخصیت آدمها واقعاً چطور ساخته میشود. اینکه دقیقاً چهچیزی باعث میشود تلخ، شاد، محافظهکار یا آزاد و بیخیال باشیم چندان مهم نیست. چیزی که هستیم اهمیت دارد.
zohreh
«زندگی خیلی کوتاهتر از اونه که بخوای همهش کار کنی.»
zohreh
پدر و مادر بودن گاهی اینجور است. بیشتر از هر چیزی بهدنبال این هستی که درک شوی، حمایت شوی، نه اینکه از زیر کارها دربروی.
zohreh
معنای فداکاری برای مردان و زنان خیلی فرق میکند.
zohreh
وقتی میدانی حرفهایت قرارند آخرین چیزهایی باشند که به کسی میزنی، چه میگویی؟ نمیشود... نمیشود فقط آنجا را ترک کرد، نه؟
zohreh
بعضی از وکلا، طی سالهای کاریشان، لحظاتی را تجربه میکنند که واقعاً سرشار از نبوغ است.
zohreh
اگر انسانهایی که در گذشته کنارت بودند دیگر آنجا نیستند، بهتر است آدمهای جدیدی سر راه خودت بگذاری.
zohreh
حس خیلی خوبی دارد که مجبور نیست با عواقب رفتارهایش روبهرو شود.
zohreh
هر چقدر هم تعریفوتمجید از بچهات بشنوی باز هم دلچسب است، مخصوصاً در این شرایط.
zohreh
بعضیها برای اینکه از درد کشیدن فرار کنند حاضرند هر کاری انجام دهند.
zohreh
از پسش برمیآید. راهی پیدا میکند.
zohreh
حس میکند مغزش یکی از آن کرههای تزیینی برفی است که حسابی تکانش دادهاند. فکر میکرد پلیس بودن... واقعاً فکر میکرد با چیزی که امروز تجربه کرده خیلی فرق داشته باشد.
zohreh
بدون فکر کردن بیشتر میگوید: «میرم پیش بابا.» نمیتواند در برابر این وسوسه مقاومت کند. میخواهد دستهای گرمش را با دستهای خودش حس کند
شمع
حجم
۳۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۳۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان