آنها با پودر کریسوتان، گوشهای را از بقیهٔ جاها جدا کرده بودند، ولی باد پودر را به هوا برده بود و آنها آن روز سه کیلو پودر مصرف کرده بودند؛ روی پلهها پتروسید ریخته بودند و اول به نظر میرسید که در یک ثانیه مورچهها را میکشد، ولی در عوض فقط آنها را خواب میکرد. یک جای دیگر فورمیکیل ریخته بودند و مورچهها همینطور از رویش رد میشدند، و یک صبح آنجا موشی را پیدا کردند که مسموم شده بود.
ایران
مشخص بود که میخواهد از عملکرد تمامی اسباب و آلات شکنجهاش مطمئن شود و اطمینان حاصل کند که جان کندن مورچهها طبق نظم همیشگی ادامه دارد. دیدم که بین دو درخت ننوی سفیدی بسته شده و فکر کردم حتماً سینیورا آگلورای استخوانی با آن قیافهٔ عنقش آن تو دراز کشیده است، چون تنها چیزی که میدیدم مچ دستی بود که بادبزنی را تکان میداد. طنابهای ننو با حلقههای عجیبی آویزان شده بودند، احتمالاً یکجور وسیلهٔ دفاعی در برابر مورچهها بود و حتماً زن کاپیتان هم بهعنوان طعمه آنجا گذاشته شده بود.
ایران
«اون اومده به مورچهها تقویتکننده بده، مرده کارش دقیقاً همینه؛ دادن تقویتکننده، نه سم!»
سینیورا رژینودو داخل باغمان پرید و نسبتاً عشوهگرانه گفت: «وقتی دیگه مورچهای نباشه، کارمندای اون شرکت دیگه چه کاری دارن؟ پس چه انتظاری ازشون داری، خانم جانم؟»
سینیورا با عصبانیت نتیجه گرفت: «اونا دارن مورچهها رو چاقوچله میکنن، آره همینه!»
ایران
من مثل پلنگ میپریدم توی هال، پلنگی که نمیداند دارد خودش را توی دام میاندازد، بعد هم نخواهد فهمید، فقط همینطوری تقلا میکند و وقتی توی دام میافتد، میخواهد با دومین جهش راهِ خروج را پیدا کند و البته که هنوز هم چیزی را نفهمیده است
کاربر ۷۷۸۳۷۶۸