من دارم میمیرم. البته که همهی آدمها دارند میمیرند. از همان لحظه که به دنیا میآیند دارند میمیرند.
نیلوفر
همهی آدمها دارند میمیرند. از همان لحظه که به دنیا میآیند دارند میمیرند.
امیرحسین
توی هیچ آییننامهای ننوشتهاند که با یک بیمارِ نیمه فلج که توی ماشینیست که جای بدی پارک کرده چه باید کرد
پرویز
کاش مردنم اندازهی مردن کیارستمی مهم بود. بعد از مرگ که چیزی اهمیت ندارد اما خب الآن برایم دلپذیر بود اگر میدانستم مرگم پر سر و صدا خواهد بود.
Ghazal..
بابا دستش پر است از رگهای طاقت. جوهر انگار از رگهایش روی برگه میریزد
پرویز
اشتباه میگویند امید چیز خوبیست. لااقل نه همیشه. احساس میکنم چند ماه آخر زندگیام را امید دارد تباه میکند.
farnaz Pursmaily
من دارم میمیرم. البته که همهی آدمها دارند میمیرند. از همان لحظه که به دنیا میآیند دارند میمیرند. اما من الآن توی آخرهای فعل «داشتن مردن» هستم.
Meleegirl
دارم یک فهرست از کارهایی که اگر زنده ماندم میخواهم انجام دهم تهیه میکنم.
farzane
مامان از توی آشپزخانه کیک میآورد. شمعها پشت خطوط مهربانی صورتش سایه انداختهاند. شمعهایی که دارند ذره ذره آب میشوند و به زودی خاموش. فهمیدنش نه وحی میخواهد نه سوادِ پشت عینک. بیجهت هم میسوزند. توی این خانه نه به آن یک ذره گرمایشان احتیاج است نه به این نور نحیفشان. مرا به یاد خودم میاندازند. مهمانانِ بخشنده دارند از من میخواهند که آرزو کنم و شمعها را فوت کنم. آرزویت، خاموش نشدن شمعها هم که باشد، باید فوت کنی؟
িមተєကє .నមժមተ
پشیمانی خیلی تلختر از شکست است.
farnaz Pursmaily