درب را بر روی زندگی گذشتهام بستم.
هدیهٔ دریا
در جلو درب ورودی اصلی قدمی به عقب برداشتم و چرخیدم و درب را بر روی زندگی گذشتهام بستم.
Shirin
پانزده دقیقه بعد داخل یک بنبست رفتیم که داخل آن یک ردیف خانههای بزرگ و نیمه ویران ویکتوریایی بود که از سه طرف با بلوکهای مجتمعهای نئوبروتالیست دهه ۱۹۶۰ احاطه شده بودند و به همان اندازه خانههای ویکتوریایی ویران بودند.
...
پانزده دقیقه بعد داخل یک بنبست رفتیم که داخل آن یک ردیف خانههای بزرگ و نیمه ویران ویکتوریایی بود که از سه طرف با بلوکهای مجتمعهای نئوبروتالیست دهه ۱۹۶۰ احاطه شده بودند و به همان اندازه خانههای ویکتوریایی ویران بودند.
...
در حقیقت اگر جای من بودید، دلتان میخواست کارگر اسبابکشی فراموش کند که بیاید و یا مشاور املاک کمی پیش از جابجایی قرارداد را گم کند و یا شرکتهای آب و برق و گاز فراموش کنند که تغیرات لازم را ایجاد کنند. و دلتان میخواست که همسرتان ترکتان نمیکرد.
الهام حمیدی
محتویات زندگی قبلی من را مهر و موم کند.
Mohsen
این چیزها حتی در قرارداد حمل و نقل هم نیست.
Mohsen
این چیزی نبود که من میخواستم.
Mohsen
جایی که سالها هر روز صبح با هم در آنجا صبحانه میخوردیم، اول به عنوان زن و شوهر، بعد زن و شوهر و بچه و تازگیها با عنوان پدر و مادر و پسر.
Mohsen
درب را بر روی زندگی گذشتهام بستم.
Mohsen
در جلو درب ورودی اصلی قدمی به عقب برداشتم و چرخیدم و درب را بر روی زندگی گذشتهام بستم.
Shirin