خوش باش که در نشیمن کون و فساد،
وابستهی یک دَمایم و آن هم هیچ است
احسان رضاپور
پس این فرصت دوروزه را در هماهنگی با طبیعت بگذران و سفر خویشتن با خرسندی به پایان بر، همچو دانهی زیتونی که میرسد و بر خاک میافتد، میستاید طبیعت را که مولود اوست؛ و سپاس میگوید درختی را که بر آن روییده است.
Fereshte🧚
"گمان از خود دور کن، آنگاه این زاری از تو دور خواهد بود که 'من جفا دیدهام. ' این زاری از خود دور کن که 'من جفا دیدهام'، آنگاه جفا از تو دور خواهد بود. "»
Fereshte🧚
"ما همه مخلوقاتی هستیم وابستهی یک دَم؛ چه او که در یاد میدارد، چه او که در یاد میماند. همه چیز فانی است ــ حافظه و محفوظ بهیکسان. زمان در چنگ توست وقتی همه را از یاد برده باشی؛ و زمان در چنگ توست وقتی همهات از یاد برده باشند. هرگز از یاد مبر که دمی دیگر چنینی: بیوجود و لامکان. "
Fereshte🧚
باز هم احساس تواضع کردم از مشاهدهی پیچیدگی بیپایان ذهن آدمی، و دیدم چه یأسآور است این تقلای عبث در رشتهی ما برای ساده کردن و نظام دادن و مدون کردن شیوهنامههای کلی در نحوهی درمان مُراجعان.
Metaf
همچنان که آهستهآهسته پیش میآمد، مانده بودم با چه مکافاتی از سربالایی «راشین هیل» بالا آمده و خودش را به مطب رسانده است. چنان بود که انگار صدای فغان مفاصلش را میشنیدم. کیفدستی سنگین فرسودهاش را از دستش گرفتم، دستی زیر بالَش کردم و بر راحتی نشاندمش.
Parisa Zekavat
جناب دکتر یالوم، بنده مایلم برای یک جلسهی مشاوره خدمت شما برسم. من رمان وقتی نیچه گریست شما را خواندهام، و فکر کردم شاید بیمیل نباشید معاینهای بکنید در احوال همقطارِ اهل قلمی که دچار فروبستگی در نوشتن شده.
Parisa Zekavat
میخواهم چیزی باورناکردنی برایت بگویم: به عمرم بیش از این در صلح با خویشتن، یا خوشتر از این نبودهام. بله، میدانم که هستی من دارد به پایان میرسد، اما این پایان از همان آغاز وجود داشته. فرقش این است که اکنون، من لذتهای حاصل از نفسِ آگاهی را بس مغتنم میشمارم، و این بخت را دارم تا آن لذتها را با همسرم نیز در میان بگذارم؛ او که در بخش اعظم عمرم میشناختهامش.»
مریم