جوان: رمان هم میخونه.
پیرمرد: اوقات فراغت چه مانعی داره؟
جوان: مانعی که نداره؛ فقط آخرین رمانی که خونده «هَری پاتِر» ه.
پیرمرد: «هری پاتر»؟
جوان: گفتم: این مزخرفات چیه آخه توی کلهت فرو میکنی؟ «مسخِ» کافکا رو گذاشتم رو میزش: اینو بخون! سه هفته بعد دیدم گوشهٔ ورقو تا زده روی صفحهٔ بیس و دو گریپاژ کرده.
کاربر ۶۹۶۳۰۰۷