آزمایش من ثابت میکنه بعضی از تأثیرات تشعشعیِ ناآشنا، میتونه اثر سازنده داشته باشه... و اینکه چه اندازه میتونه خطرناک باشه، اگه درست ازش استفاده نشه
ز.م
میپیچم از خیابونمون میرم پایین و همه صداها خاموش میشن. درِ همه خونههای این خیابونِ دراز بسته میشه و همه میچپن توی خونههاشون و هیچکس توی خیابون نمیمونه. بعد من نگران این میشم که نکنه میوهها و سبزیها خراب بشن... نکنه کسی چیزی نخره، حس میکنم انگار نباید توی واگن باشم و سعی میکنم داد بزنم.
ولی صدایی درنمیآد. حتی یه صدای کوچیک. بعد سرم رو میچرخونم و نگاهی به خونههای اونطرف خیابون میاندازم. یه پنجره بالای راهپلهها رو میبینم با یهجفت دست که داره آروم پردهها رو میکشه. صورت پدرم رو میبینم و قلبم از حرکت وا میایسته... روت... نور رو از جلوی چشمهام ببر کنار.
آتوسا
اگه تو فقط یهخورده توی این دنیا متفاوت باشی، اونا سعی میکنن نیست و نابودت کنن.
سوفی
میدونی، امروز رو به یادآوری زندگیام گذروندم و چی گیرم اومد، هیچی! همه زمینههای دیگه رو هم جمع زدم و حاصلجمعش شد صفر... صفرصفرصفرصفرصفر صفرصفرصفرصفرصفرصفرصفر صفرصفرصفر صفرصفرصفرصفرصفرصفرصفرصفر... میدونی با تمام دانش دستوری و این مزخرفات چهجوری باید تلفظش کنی؟ تلفظش کن صفر! صفر!
سپیده
میدونی، امروز رو به یادآوری زندگیام گذروندم و چی گیرم اومد، هیچی! همه زمینههای دیگه رو هم جمع زدم و حاصلجمعش شد صفر... صفرصفرصفرصفرصفر صفرصفرصفرصفرصفرصفرصفر صفرصفرصفر صفرصفرصفرصفرصفرصفرصفرصفر... میدونی با تمام دانش دستوری و این مزخرفات چهجوری باید تلفظش کنی؟ تلفظش کن صفر! صفر!
سپیده