بریدههایی از کتاب هری پاتر و جام آتش
۴٫۱
(۱۸)
تا چشم هری به جعبهها افتاد، ترسید. نکند دوباره اسکروتهای جدیدی از تخم درآمده باشند؟ اما وقتی بهاندازهای نزدیک شد که داخل جعبهها را ببیند، چشمش افتاد به چند جانور سیاه پشمالو با پوزههای دراز. پنجههای جلویشان عجیب و مثل بیلچه تخت بود و سرشان را بالا گرفته بودند و با قیافههای مؤدب و متعجب از اینهمه توجه، رو به بچههای کلاس پلک میزدند.
همهٔ بچههای کلاس که جمع شدند، هگرید گفت: «به اینها میگن نیفلِر. بیشتر توی معدنها پیدا میشن. چیزهای برقبرقی دوس دارن... ایناها، نیگا کنین.»
Mehraban
تا چشم سدریک به هری افتاد، خندید.
«کارت عالی بود هری.»
هری هم در جوابش خندید و گفت: «تو هم همینطور.»
Mehraban
آقای ویزلی که که جوش آورده بود، گفت: «حواست رو جمع کن داری با کی حرف میزنی ایموس! بهنظرت احتمال داره هری پاتر نشان شوم رو ظاهر کنه؟»
Mehraban
هری فکر کرد بازگو کردن حرف پروفسور اسپراوت روشی بسیار ملاحظهکارانه برای سر حال آوردن نویل بوده است؛ خیلی کم پیش میآمد نویل از زبان دیگران بشنود که در کاری مهارت دارد. این از آن کارهایی بود که پروفسور لوپین میکرد.
Mehraban
کراوچ و فریادزنان گفت: «ارباب تاریکی دوباره برمیخیزه کراوچ! ما رو بنداز توی آزکابان. اونجا منتظر میمونیم! ارباب تاریکی دوباره برمیخیزه و آزادمون میکنه و پاداشی به ما میده فراتر از اونچه نصیب هواداران دیگهش میشه! فقط ما بهش وفادار موندیم! فقط ما سعی کردیم پیداش کنیم!»
طلا در مس
گفت: «مثل صدای کسی بود که داشتن شکنجهش میکردن! باید در برابر نفرین شکنجهگر مقاومت کنی!»
جرج گفت: «حرف بیخود نزن نویل. چنین کاری غیرقانونیه. نفرین شکنجهگر رو که روی شرکتکنندهها انجام نمیدن. بهنظر من یهذره مثل صدای آواز خوندن پرسی بود... شاید باید وقتی پرسی توی حمومه بهش حمله کنی هری.»
roshana
حتی اگر کارکاروف به او صفر داده بود هم برایش اهمیتی نداشت. همین که ران بهخاطر او اینقدر جوش آورده بود، بهاندازهٔ صد امتیاز میارزید. البته این را به ران نگفت، اما با قلبی سبکتر از باد هوا برگشت و از محوطه خارج شد.
امیرحسین رئوف نیا
هری با اخمهای درهم گفت: «باید بهجای تو با اسنیپ مصاحبه میکرد. اون با کمال میل تا میتونست ازم بد میگفت. پاتر از همون اول که پاش به مدرسه رسیده، همهٔ قانونها رو زیر پا گذاشته...»
ران و هرماینی خندیدند و هگرید گفت: «پس دربارهت همچین میگه، آره؟ خب حالا شاید چند باری یهریزه پات رو کج گذاشته باشی هری، ولی واقعاً بچهٔ بدی که نیستی.»
هری خندان گفت: «لطف داری هگرید.»
Mehraban
فرِد و جرج هم آمدند و سر میز او و هری و هرماینی نشستند.
جرج پرسید: «پیگویجین رو بهمون قرض میدی ران؟»
ران گفت: «نه، رفته نامه برسونه. حالا واسه چی؟»
فرِد با مسخرهبازی گفت: «چون جرج میخواد دعوتش کنه جشن یول.»
جرج گفت: «چون ما هم میخوایم یه نامه بفرستیم دیگه خنگول جون.»
Mehraban
واقعاً شگفتانگیز بود که بینز میتوانست واقعهای وحشیانه و خونبار مثل شورش گابلینها را هم طوری تعریف کند که بهاندازهٔ گزارش پرسی دربارهٔ ضخامت کف دیگها خستهکننده شود.
Mehraban
هری خیلی بیشتر از همیشه بدن خودش را حس میکرد؛ حواسش به قلبش بود که تندتند در سینه میکوبید و انگشتهایش که از ترس گِزگِز میکردند... در عین حال، انگار از بدن خودش خارج شده بود، دیوارهای خیمه را از دور میدید و صدای جمعیت را از دوردست میشنید...
Mehraban
فرِد ویزلی بلند گفت: «شوخی میکنی!»
فضای پرتنشی که با ورود مودی بر تالار حاکم شده بود، ناگهان از بین رفت.
تقریباً همه زدند زیر خنده و دامبلدور هم با رضایت خندید.
گفت: «شوخی نمیکنم آقای ویزلی، ولی خوب شد گفتی، چون تابستون یه جوک خیلی بامزهای شنیدم. یه ترول، یه عفریته و یه لپرکان میرن توی یه...»
پروفسور مکگانگال گلویش را با صدای بلند صاف کرد.
دامبلدور گفت: «اممم... شاید الان وقتش نباشه... نه... چی میگفتم؟ آهان، بله. رقابت سهجادوگرون...
Mehraban
دین زیر لب گفت: «من هنوز هم نمیفهمم چی شد که شما دوتا با خوشگلترین بچههای پایهمون میآین جشن.»
ران نخهای سرآستینش را کشید و غمگین گفت: «بس که خفنیم.»
n.m90
دامبلدور فقط گفت: «همینجا میمونه مینروا، چون باید بفهمه. فهمیدن اولین قدم بهسوی پذیرفتنه و فقط با پذیرش میشه بهبود یافت.
Fatemeh Najjar
صبح روز جمعه، ران طوری که انگار در آستانهٔ یورش بردن به قلعهای شکستناپذیر بودند، گفت: «هری... دیگه باید به هر جونکندنی که هست قال قضیه رو بکنیم. امشب که برگشتیم اتاق نشیمن، جفتمون باید یکی رو دعوت کرده باشیم... قبول؟»
هری گفت: «اممم... باشه.»
Mehraban
دو طلسم باهم ترکیب شدند و کاری را کردند که از یک طلسم برنیامده بود...
Mehraban
کرام داشت به هرماینی میگفت: «خب ما هم یه قالعه داریم، آلباته به بزرگی اینجا نیست و فکر ناکنم اینقدر هم راحت باشه. قالعهمون چهار طاباقه بیشتار نیست و فقط برای کارهای جادویی آتش روشن میکنیم. ولی محوطهمون حتی از مال اینجا هم بزرگتره؛ آلباته زمستونها هاوا زیاد روشن نمیمونه و برای هامین هم نمیتونیم از فضای بازمون زیاد استفاده کنیم. اما تابستونها هر روز پرواز میکنیم و از روی دریاچهها و کوهها رد میشیم...»
کارکاروف
n.m90
هری و ران یکصدا گفتند: «نه.»
roshana
شیمس خوابالود پرسید: «کسی بهت حمله کرده هری؟»
roshana
وقتی بهترین دوست آدم هرماینی باشد، خیلی کمتر میخندد
roshana
حجم
۶۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
حجم
۶۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰۵۰%
تومان