بریدههایی از کتاب یدک
۳٫۵
(۲۴)
سیاست یک بازی بدون برد است
باران
او دست مردی را گرفته بود که اچآیوی مثبت بود و به این وسیله دنیا را تغییر داده بود. او به همه نشان داده بود که اچآیوی، جذام نیست و یک نفرین نیست. او ثابت کرد که این بیماری مردم را از عشق یا شرافت محروم نمیکند. او به دنیا یادآوری کرد که احترام و شفقت، هدیه نیستند، بلکه کمترین چیزهایی هستند که به یکدیگر مدیونیم.
باران
اما جادوی شفابخش زمان کِی قلبم را ترمیم میکرد؟
باران
مردم وحشت کرده بودند. اگر روزنامهنگارها میتوانستند از قدرتی که به آنها داده شده در جهت شرارت استفاده کنند، پس وضع مردمسالاری وخیم بود. علاوه بر این، اگر خبرنگارها میتوانستند اقدامات امنیتی صورتگرفته برای حفظ امنیت شخصیتهای برجسته و مقامات دولتی را شناسایی و خنثی کنند، درنهایت روش انجام این کار را به تروریستها نشان میدادند. و بعد دیگر این کار برای همه راحت میشد و هیچکس در امان نبود.
باران
اغلب فکر میکردم: تمام ماجرا همین است، مگر نه؟ اینکه کاری کنی مردم دنیا را مثل تو ببینند؟ و دیدههای تو را تأیید کنند؟
باران
با کمرنگ شدن خویشتن، مفهوم خدمت پررنگ میشود.
باران
او به من اطمینان داد که مردم کارهای احمقانهای انجام میدهند و حرفهای احمقانهای میزنند، اما لزوماً ماهیت درونیشان این نیست.
باران
شاید جهان هستی آنچه مورد تأییدش نیست به تأخیر میاندازد.
باران
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها... حتی اگر دروغی رد شود و دروغ بودنش بیهیچ شکی معلوم شود، باز هم اثری از آن باور اولیه باقی میمانَد.
hamideh
چرا این چیزی که اینقدر شدید میخواهمش، اتفاق نمیافتاد؟
و اگر هیچوقت اتفاق نیفتد چه؟ زندگیام چه معنایی خواهد داشت؟ هدف غایی زندگیام چه خواهد بود؟
hamideh
به کهکشان دکمهها و سوئیچها نگاه کردم و با خودم فکر کردم: چطور میخوام تموم اینها رو حفظ کنم؟
اما بالاخره توانستم.
hamideh
چندین بار وقتی در طول فیلمبرداری سوار ماشین روباز آنها در جنگلها میگشتیم، با خودم فکر میکردم: چه عجیب. در تمام عمرم از عکاسها بیزار بودهام، چون تخصصشان دزدیدن آزادی افراد است، اما حالا دارم عکاسی میکنم و برای حفظ آزادی این حیوانات باشکوه میجنگم. و در این روند خودم هم احساس آزادی بیشتری میکنم.
hamideh
ه هرکدام ما یک لیوان آب دادند.
و بعد یک یادگاری. یک لولهٔ آزمایش.
که رویش با یک چوبپنبهٔ کوچک بسته شده بود.
روی برچسب لوله این عبارت چاپ شده بود: تمیزترین هوای دنیا.
hamideh
یک زن روی شانهام زد و به من گفت که من لبخند شوهرش را زنده کردهام.
او گفت: اون لبخند قشنگش. از وقتی مجروح شده بود، دیگه ندیده بودمش.
hamideh
او به دنیا یادآوری کرد که احترام و شفقت، هدیه نیستند، بلکه کمترین چیزهایی هستند که به یکدیگر مدیونیم.
hamideh
من بهمعنای واقعی کلمه، دنیا را از بالا تا پایین طی کرده بودم. قارهها را درنوردیده بودم. صدها هزار نفر را ملاقات کرده بودم، با بخش زیادی از هفت میلیارد ساکن این سیاره برخورد کرده بودم. مدت سیودو سال، چهرههای زیادی مثل تسمهنقالهٔ سینما از نظرم گذشته بودند و تنها تعداد انگشتشماری از این چهرهها باعث شده بودند که بخواهم دوباره نگاه کنم. اما این زن، تسمهنقاله را متوقف کرده بود. در واقع تسمهنقاله را پاره کرده بود.
hamideh
به بسیاری از لحظات زندگیام که در آنها به اجازه نیاز بود، فکر کردم. درخواست مجوز از واحد نظارت برای شلیک به دشمن. درخواست مجوز از بنیاد سلطنتی برای ایجاد بازیهای اینوکتوس. به فکر خلبانانی افتادم که از من برای عبور از محدودهٔ نظارتیام اجازه میگرفتند. زندگی من یکباره مانند یک سری درخواست اجازهٔ بیپایان به نظر میرسید که انگار همهٔ آنها مقدمهای برای این درخواست بودند.
hamideh
او این دروغها را با چنان قطعیت تزلزلناپذیری اعلام میکرد که حتی من هم وسوسه میشدم حرفهایش را باور کنم و بنابراین روایت او از وقایع بهسرعت در بسیاری از محافل به «حقیقت» تبدیل شد. هری ملکه را دور زده! این روایتی بود که جا افتاد. حس میکردم قرار است وارد تاریخ شود و بعید نمیدانستم که دههها بعد، این مطالب را بهعنوان واقعیات ارزشمند تاریخی به خورد پسران و دختران دبیرستانی بدهند.
hamideh
گفت که مادرش ده سال قبل فوت کرده و او همچنان غمگین است.
میخواستم به او بگویم که زمان دردش را کم میکند.
اما نگفتم.
hamideh
ای نازنینم، ای دلربای من، برخیز و با من بیا...
مرا چون خاتم بر دلت بگذار و چون مُهری بر بازویت؛
زیرا که عشق همچون مرگ، نیرومند است و شور عاشقانه، ستمکیش چون گور.
hamideh
حجم
۷۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
حجم
۷۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۳۲,۵۰۰۵۰%
تومان