بریدههایی از کتاب یدک
۳٫۵
(۲۴)
ضمناً بیشتر وقتها تنها بودم. آدمها را دوست داشتم، ذاتاً اجتماعی بودم، اما کلاً دوست نداشتم کسی زیاد به من نزدیک شود. به فضا نیاز داشتم.
zahra:)
درمان تمام مشکلات، مثل همیشه، کار بود.
باران
من بهمعنای واقعی کلمه، دنیا را از بالا تا پایین طی کرده بودم. قارهها را درنوردیده بودم. صدها هزار نفر را ملاقات کرده بودم، با بخش زیادی از هفت میلیارد ساکن این سیاره برخورد کرده بودم. مدت سیودو سال، چهرههای زیادی مثل تسمهنقالهٔ سینما از نظرم گذشته بودند و تنها تعداد انگشتشماری از این چهرهها باعث شده بودند که بخواهم دوباره نگاه کنم. اما این زن، تسمهنقاله را متوقف کرده بود. در واقع تسمهنقاله را پاره کرده بود.
hamideh
وقتی به سیسالگی میرسیدم، مبلغ هنگفتی از مامان به ارث میبردم. خودم را سرزنش میکردم که چرا این موضوع ناراحتم میکند: بیشتر مردم برای به ارث بردن چنین مبلغی حاضرند آدم بکشند. بااینحال، این ارثیه برای من یادآور دیگری از غیبت او بود، نشانهٔ دیگری از خلائی که او به جا گذاشته بود، خلائی که پوند و یورو هرگز نمیتوانستند آن را پُر کنند.
hamideh
با نزدیک شدن به آخرین تولد دههٔ بیست زندگیام، اضطرابم بیشتر شد. فکر کردم که اینها تهنشینهای دوران جوانیام هستند. درگیر تمام تردیدها و ترسهای کهن بشری بودم و تمام سؤالات اساسی دوران بزرگسالی را از خودم میپرسیدم. کی هستم؟ به کجا میروم؟
hamideh
قابل باور نبود: بعد از دوازده ساعت مراقبت از گاو و گوسفندان، آنها برای یادگیری ریاضیات و خواندن و نوشتن، دو ساعت از گردنههای کوهستانی عبور میکردند. آنها تا این حد مشتاق یادگیری بودند. آنها با شهامت تمام، پادرد و سرمای سوزان و چیزهایی بهمراتب بدتر را تحمل میکردند.
hamideh
داشتم هنر تخریب را یاد میگرفتم و اولین چیزی که آموختم این بود که تخریب، تا حدی خلاقانه است. تخریب با تخیل شروع میشود. پیش از تخریب چیزی باید آن را خرابشده تصور کنی
hamideh
من از عادی بودن لذت میبردم، در آن غوطهور میشدم و به این فکر میکردم که چقدر برای پیدا کردن این احساس سفر کردهام. افغانستان مرکزی، سوز زمستان، نیمهٔ شب، وسط یک جنگ، درحالیکه با مردی صحبت میکنم که در ارتفاع چهارونیم کیلومتری بالای سرم در پرواز است. چقدر باید زندگی یک نفر غیرعادی باشد که در چنین شرایطی عادی بودن را تجربه کند؟
؛
عملیات گذرگاه رورک که باعث افتخار بسیاری از بریتانیاییهاست، نتیجهٔ سلطهطلبی، استعمارگری، ملیگرایی و در یک کلام، دزدی بود. بریتانیای کبیر، تجاوزگر بود، قلمرو حاکمیت ملتی دیگر را تصرف کرده بود و سعی داشت آن را بدزدد
زهراسادات
او گفت که در بعضی فرهنگها مرغ مگسخوار را ارواح درگذشتگانی میدانند که به ملاقات ما میآیند. همینطور که این یکی آمده بود. آزتک ها معتقد بودند که آنها جنگجویانی تناسخیافته هستند. کاشفان اسپانیایی آنها را «پرندگان رستاخیز» مینامیدند.
شما اینطور نمیگویید؟
من کمی مطالعه کردم و فهمیدم که مرغ مگسخوار نهتنها ملاقاتکننده، بلکه مسافر هم هست. سبکترین پرندهٔ روی زمین و سریعترین آنها که مسافتهای بسیار زیادی را طی میکند؛ از خانههای زمستانی مکزیک تا صخرههای لانهسازی در آلاسکا. هروقت یک مرغ مگسخوار را میبینید، در واقع یک مسافر کوچک و درخشان را دیدهاید.
کاربر ۳۷۳۶۸۵۸
ای نازنینم، ای دلربای من، برخیز و با من بیا...
مرا چون خاتم بر دلت بگذار و چون مُهری بر بازویت؛
زیرا که عشق همچون مرگ، نیرومند است و شور عاشقانه، ستمکیش چون گور.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
آیا پدر با همهٔ درآمد هنگفتش از دوکنشین بسیار پردرآمد کورنوال، سعی داشت بگوید که اسارت ما برایش زیادی هزینهبر بوده است؟
علاوه بر این، اسکان و تغذیهٔ مگ چقدر میتواند هزینه داشته باشد؟ میخواستم بگویم که او زیاد نمیخورد! و اگر دوست دارید به او میگویم که لباسهایش را خودش بدوزد.
ناگهان برایم روشن شد که موضوع پول نیست. پدر ممکن است نگران افزایش هزینههای نگهداری ما باشد، اما چیزی که او واقعاً نمیتوانست تحمل کند این بود که یک نفر جدید بر سلطنت مسلط شود و در کانون توجه قرار بگیرد، شخصی درخشان و جدید که او را تحتالشعاع قرار دهد و کامیلا را. او قبلاً این وضع را تجربه کرده بود و علاقهای به تجربهٔ دوبارهاش نداشت.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
من اصولاً به لباس فکر نمیکردم. اساساً به مد اعتقادی نداشتم و نمیتوانستم بفهمم چرا کسی ممکن است دنبال مد برود. من اغلب در رسانههای اجتماعی بهخاطر لباسهای نامتناسب و کفشهای کهنهام مورد تمسخر قرار میگرفتم. نویسندگان عکس من را بررسی میکردند و تعجب میکردند که چرا شلوارم آنقدر بلند است یا پیراهنهایم اینقدر چروکاند (فکرش را هم نمیکردند که من این پیراهنها را روی رادیاتور خشک میکنم).
میگفتند که چندان شبیه شاهزادهها نیست.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
بریتانیاییها، یکی از باسوادترین ملتهای زمین بودند، از قضا زودباورترین هم بودند. حتی اگر همهٔ اخبار را خطبهخط باور نمیکردند، باز هم همیشه آن علامت سؤال در ذهنشان وجود داشت. هوم، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها... حتی اگر دروغی رد شود و دروغ بودنش بیهیچ شکی معلوم شود، باز هم اثری از آن باور اولیه باقی میمانَد.
بهخصوص اگر دروغ، نکتهای منفی بود. از میان همهٔ سوگیریهای انسانی، «منفینگری» غیرقابلحذفترین است. این سوگیری در مغز ما ریخته شده. به منفیها بها بدهید، منفیها را در اولویت قرار دهید؛ اجداد ما اینگونه زنده ماندند. میخواستم بگویم این همان صفتی است که روزنامههای لعنتی رویش حساب باز میکنند.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
هرگز پدر و مادر، همسران و فرزندانی را که در نیویورک ملاقات کردم فراموش نکردم، عکسهای مادران و پدرانی که له شده بودند یا بخار شده بودند یا زندهزنده سوخته بودند. یازده سپتامبر، واقعهای اهریمنی و فراموشنشدنی بود و همهٔ مسببین این واقعه، همراه با حامیان و توانمندسازان آنها، همراه جانشینان و متحدانشان، نهتنها دشمنان ما، بلکه دشمنان بشریت بودند. مبارزه با آنها بهمعنای انتقام یکی از فجیعترین جنایات تاریخ جهان و جلوگیری از تکرار آن بود.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
افغانستان، جنگ اشتباهات بود، جنگی با خسارات جانبی عظیم؛ هزاران بیگناه کشته و معلول شدند و این همیشه ما را آزار میداد. بنابراین هدف من از روزی که وارد جنگ شدم این بود که در پایان روز، دچار شک و عذابوجدان نشوم. اهدافم را درست انتخاب کنم، فقط و فقط به طالبان شلیک کنم، بدون تلفات گرفتن از غیرنظامیها. میخواستم با دست و پای سالم به بریتانیا برگردم. اما علاوه بر این، میخواستم با وجدان سالم به خانه برگردم. برای رسیدن به این هدف میبایست همیشه از چراییِ کاری که انجام میدادم، آگاه میبودم.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
با وجود تصورات رایج، طالبان تجهیزات خوبی داشتند. به پای تجهیزات ما نمیرسید، اما باز هم وقتی بهدرستی استفاده میشدند، مؤثر بودند. آنها اغلب نیاز داشتند که سربازانشان را بهسرعت تمرین بدهند. آموزشهای مکرری در بیابان برگزار میشد، مربیانی که طرز کار جدیدترین اسلحههای رسیده از روسیه و ایران را نشان میدادند. تصویری که به وسیله پهپادهای ما گرفته شده بود، اینطور نشان میداد که در این مدرسه، درس تیراندازی داده میشود.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
واقعاً قضیهٔ سادهای بود. اینها افراد بدی بودند که با نیروهای ما بد کرده بودند. به دنیا بدی کرده بودند. اگر هم این مردی که من بهتازگی از میدان جنگ حذف کرده بودم، تا الان سربازان انگلیسی را نکشته بود، بهزودی این کار را میکرد. کشتن او بهمعنای نجات جان بریتانیاییها و نجات خانوادههای انگلیسی بود. کشتن او به این معنی بود که مردان و زنان کمتری مثل مومیایی پانسمانپیچ شده و روی تختهای بیمارستانی به خانه فرستاده میشدند؛ مثل همان سربازهایی که چهار سال قبل در هواپیمای من بودند یا مردان و زنان مجروحی که در سِلی اوک و بیمارستانهای دیگر ملاقات کرده بودم یا گروه شجاعی که همراهشان تا قطب شمال رفته بودم.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
انسانها موجوداتی انطباقپذیر هستند و در جنگ این انطباقپذیری از همیشه بیشتر است.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
در این دنیای درهموبرهم، در این زندگی پردرد، ما موفق شده بودیم همدیگر را پیدا کنیم.
باران
حجم
۷۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
حجم
۷۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۳۲,۵۰۰۵۰%
تومان