سرشار از شعرهایی نسروده
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
در قلب خود دارد
یک ماهی از دریای چین.
گاه میشود دید آن را
غوطه در دریای چشمانش.
ملوان است و به یاد ندارد
میوهها و پرتقال را
نگاه در دریا دارد.
کاربر نیوشک
تق تق!
کیه؟
بازهم پائیز.
چه میخواهی؟
خنکای گونههای تو را.
نمیدهم.
من میگیرمش.
تق تق!
کیه؟
باز هم پائیز.
کاربر نیوشک
چون ستاره زحل
از میان رویاهایم
در حلقهای میچرخم
نه به درون میروم
نه برمیخیزم
کاربر نیوشک
ماه از میان آب میگذرد.
چه آرام است آسمان
میگذرد ماه و برمیچیند
چین از تن رودخانه.
و قورباغهای کوچک
آن را آئینهای خرد میپندارد.
کاربر نیوشک
و کاجی تنها در گستره دشت
دست کهنسال خود را بلند میکند
تا سیلی بر گوش ماه بزند.
کاربر نیوشک
در چشمانت خودم را دیدم
و روح تو را اندیشیدم
کاربر نیوشک
ترانهای غزل به تن
که سکوت را با لبخند پُرکند
(فوج کبوتران کور
در ژرفای راز)
ترانهای که در جان اشیاء بخلد
در جان بادها
و سرانجام در شادی بیپایان دل
آرام گیرد.
کاربر نیوشک
بیماه و زنبق
بیعشق مرده.
تشنه ترانهای در سپیده دمان
که تن دورترین آبگیرها را بلرزاند
موج برانگیزد و امید بسازد
ترانهای رخشان، ترانهای آرام
سرشار از اندیشه
بیگانه با غمبیگانه با درد
بیگانه با وهم.
کاربر نیوشک
غروب میگوید:
"تشنه سایهام"
و ماه:
"ستاره میخواهم."
چشمه بلورین به جست وجوی لبهاست
باد به جست وجوی آه.
من تشنه عطرم و خنده
تشنه ترانهای نو
کاربر نیوشک
فریاد سایه سرو را
در باد نقش میزند
(مرا و هق هق مرا
در این کشتزار رها کن.)
همه چیزی در جهان درهم شکسته است.
هیچ چیز برجا نمیماند جز سکوت.
کاربر ۴۱۰۵۵۶۳
میگرید
برای چیزهای دور
برای شنهای داغ جنوب
برای کاملیا.
برای تیرهای رها شده از کمان
بیهیچ هدفی.
برای شبهای بیسپیده دم
و برای نخستین پرنده مرده
بر شاخه درخت.
کاربر ۴۱۰۵۵۶۳
ریشههای ستبر تو
قلب مرا در دل خاک میشناسند؟
کاربر ۴۱۰۵۵۶۳
چه دشوار است به تو گفتن:
دوستت دارم!
JİLA