گفتم: "دیهگو، یک چیزی هنوز اذیتم میکنه… آخه چرا نمیخواستی دوشنبهها بریم؟"»
«گیه، دوشنبههام مال کلودیاست.»
«میدونستم فوتبالش خداست، حالا فهمیدم شخصیتش هم خداست.»
حسین احمدی
به سینیورینی گفت: «امروز به یادت بودم، حرومزاده. سال اول توی ناپولی، اون روزی رو که با رُم بازی داشتیم یادت میآد؟ خوابم نمیبرد و صدات کردم بیای تو اتاقم. اومدی و نشستیم زمین. گفتم ترجیح میدم خودم بمیرم و مرگ پدر و مادرم رو نبینم. اما حالا هر دوشون رفتهند. یادت میآد بهم چی گفتی؟»
سینیورینی سعی کرد لبخند بزند، اما در عوض اخمهایش در هم رفت. «گفتم بس که ترسویی. این روال عادیِ زندگیه. هیچوقت نباید بخوای والدینت بیشتر از خودت رنج بکشند.»
حسین احمدی
«از صبح تا شب در پوتررو بازی میکردیم. هیچ محدوده و خطکشیای نداشت. همهجا گردوخاک بود. به خانه که برمیگشتم گِلِ خالی بودم. وای که با چه لباس و قیافهای به خانه میرفتم. هر دفعه پدرم دلش میخواست یک دل سیر کتکم بزند، چون حق نداشتیم با لباسهایمان چنین کاری بکنیم. از دستش فرار میکردم که دمدستش نباشم… همین باعث میشد دریبل زدنم پیشرفت کند.»
حسین احمدی
رست پس از تولد شصتسالگی دیهگو، مسئولان شهر لوماس دِ زامورا، که فیوریتو از توابع آن به حساب میآید، بعد از آنکه قولِ یک اقامتگاه جدید به ساکنان خانه دادند، خانهٔ پدری مارادونا را به عنوان «میراث فرهنگی» ثبت کردند. روزی که مارادونا از دنیا رفت، هنرمندی با هزینهٔ شهرداری چهرهٔ دیهگو را روی دیوار آن آلونک با هالهای طلایی نقاشی کرد. زیر نقاشی نوشته شده بود: «خانهٔ خدا».
حسین احمدی
هم حکومت دیکتاتوری و هم نظام دموکراتیکی که پس از آن سر کار آمد از دیهگو و فوتبال به عنوان ابزاری برای عوامفریبی استفاده میکردند و اسطورهٔ مارادونا هم در همین بستر رشد کرد: یک اسطورهٔ ملیگرایانه
Keyvan B