بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب میرامار | طاقچه
تصویر جلد کتاب میرامار

بریده‌هایی از کتاب میرامار

نویسنده:نجیب محفوظ
امتیاز:
۳.۶از ۱۷ رأی
۳٫۶
(۱۷)
حکیمی قدیمی می‌گوید ما گاهی دروغ می‌گوییم تا دیگران را قانع کنیم که آدم‌های صادقی هستیم.
محمود
در حالی‌که دو خواسته از خدا داشتم: اینکه بر من منت گذارد تا مشکل ایمانم را حل کنم و
کاربر ۱۱۰۵۲۳۳
چطور به خدا ایمان نداشته باشم، وقتی در آتش دوزخش دارم می‌سوزم؟!
ندا آزادی
وزن سنگین تنهایی‌ام را در اتاق خالی حس می‌کردم
Pariya
«الرحمن * علم القرآن * خلق‌الانسان * علمه‌البیان، الشمس و القمر بحسبان * و النجم و الشجر یسجدان * و السماء رفعها و وضع المیزان» و شروع کردم به خواندن سوره الرحمن عزیزی که از دوران الازهر همدم جانم بود. در کاناپه بزرگ فرو رفته و پاهایم را روی تخت انداخته بودم. باران تندی می‌بارید و صدای آن روی پلکان فلزی نورگیر غوغا می‌کرد. «کل من علیها فان. و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» . سر و صداهای بیرون، سکوت پانسیون را می‌شکست. سرم را از روی کتاب برداشتم و گوش دادم. مهمان یا مسافر جدید؟ این لحن گرم خوشامدگویی ماریانا، جز به دوستی قدیمی نمی‌تواند باشد. و باز صدای خنده. و بعد لحنی بم از صدایی تو گلویی واضح شد. چه کسی آمده است؟
زیـنـب🍃🌸
بله، تو به خاطرم می‌آوری، و من هستی گم‌شده‌ام را باز می‌یابم.
Pariya
به من گوش کن، همین‌طور که می‌بینی ‌من پیرمرد واقعا افتاده‌ای هستم و در جریان زندگی سه چهار بار در ورطه شکست افتاده‌ و هر بار آرزوی مرگ کرده‌ام و قلبم نهیبم زده که «همه‌چیز تمام شده» و حالا تو مرا در سن و سالی می‌بینی که کمتر کسی خود را تا اینجایش کشیده، از شکسته‌های یاس چیزی جز خاطراتی بدون طعم و رایحه و معنا باقی نمی‌ماند، انگاری که تجربه‌ شخص دیگری بوده اند!
up
چطور به خدا ایمان نداشته باشم، وقتی در آتش دوزخش دارم می‌سوزم؟
Pariya
روزگاری دراز را، سرشار از حادثه و اندیشه سپری کردیم و بارها سعی کردیم که آنها را در دفتری یادداشت کنیم
Pariya
اواخر پاییز بود، اما هوای اسکندریه بر مدار خودش بود. و برکات آسمانی در پرتو نور صبحگاهی و گرم بر ما می‌نشست و میدان «رمل» در زیر اشعه آفتاب نازل شده از آسمان آبی، شادمانی می‌کرد.
سپیده
- دنیا تغییر کرده، این‌طور نیست؟ - دنیا تغییر کرده، اما همه تغییر نکرده‌اند.
س.م.م
من طبق عادت در مقابل غریبه‌ها نوعی درون‌گرایی دارم. همیشه می‌گویم که آنها خواهند گفت... آنها فکر خواهند کرد. با این شیوه برخورد همواره فرصت‌های زیادی از زندگی‌ام را هدر داده‌ام.
fatemeh
- چیزی از موسیقی زیباتر نیست، الا رخسار تو. پیش از اینکه خودم را به او بچسبانم، با صلابت خودش را کنار کشید. در مقابل نگاه سرد و هشدار‌دهنده او متوقف شدم. - طاقتم تمام شده، زهره! رازش را با خودش کشاند و رفت روی صندلی نشست. خوب. در بازار علام توی طنطا هزارها مثل تو ریخته، می‌فهمی؟ فکر می‌کنی من آدم بی‌کفایتی هستم، پشکل؟!
سپیده
آبی دریا به کبودی می‌زند، خشمش با همیشه متفاوت است. خشمش را فرو می‌خورد.
سپیده
از پانسیون که بیرون زدم، چهره دیگر اسکندریه به استقبالم آمد، گویی خشمش را فرو خورده و به روزهای وقارش بازگشته بود، با رویی گشاده شعاع خیس و طلایی آفتابش را پیشواز کردم، به امواج دریا که در پی هم آزادانه می‌غلتیدند نگاه کردم، پاره ابرها گویی ارواح سرگردان را در آسمان نقاشی می‌کردند. و بعد در کافه تریا نشستم تا شیرقهوه‌ای بخورم،
سپیده
- هر چقدر که از تجربه تلخ گذشته اثر باقی بماند، تلخی‌اش طبیعت چیزها را تغییر نمی‌دهد
زهرا موحد
- باید اندوهمان را برای زمانه‌ای که آهن را می‌ساید و سنگ را متلاشی می‌کند، نگه داریم
زهرا موحد
عشق عاطفه‌ای است که می‌شود آن را به شکلی مداوا کرد. اما ازدواج نهاد است، شرکتی همچنان شرکتی که من مسئول حسابداری آن هستم، هر شرکتی برای خود قوانین و شرایط و ضوابط خاص خود را دارد. اگر ازدواج موجب ارتقای شرایط خانوادگی من نشود فایده‌اش چیست؟ اگر عروسم حداقل کارمندی نباشد، چگونه می‌توانم خانواده‌ای راه بیاندازم که در این زمانه عُسرت استحقاق عنوان خانواده را داشته باشد؟!
زهرا موحد
- بهشت آنجاست که انسان با کرامت و امنیت از زندگی لذت ببرد و دوزخ عکس این وضعیت است...
زهرا موحد
اگر ایمان داشته باشی و عمل کنی، این همان مثل اعلی رستگاری است و اگر ایمان نداشته باشی این راه دیگری است که اسمش گم‌گشتگی و بیهودگی است. اما اگر ایمان داشته ولی از عمل به آن ناتوان باشی این عین جهنم است.
زهرا موحد

حجم

۱۶۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۶۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد