بریدههایی از کتاب یکی برای خانوادهی مورفی
۴٫۵
(۲۵۲)
ولی یادم نمییاد که کاری به اندازهی گریه کردن آدم رو خسته کنه.
(:Ne´gar:)
«خیلی آسونه آدم درو روی خودش قفل کنه کارلی. قدرت میخواد که آدم با چیزهایی روبهرو بشه که ازشون میترسه.»
(:Ne´gar:)
میتونم حس کنم. دو قلب شکسته و هیچکدوم نمیدونیم چطوری درستش کنیم.
(:Ne´gar:)
فکر میکنم که بعضی وقتها نمیدونی چی میخوای برای اینکه نمیدونی چیز دیگهای هم وجود داره.»
(:Ne´gar:)
ولی یادم نمییاد که کاری به اندازهی گریه کردن آدم رو خسته کنه.
f_gh
خیلی دلم میخواست مادری داشتم که میتونستم بهش یه کارت احساساتی احمقانه بدم. و کاش مادرم واقعاً مادرم بود. یا اینکه خانم مورفی میخواست مادرم باشه. یکی میخواست مادرم باشه. هر کی. حتی یه سگ شکاری.
f_gh
فراموش نکن که تو واقعاً کی هستی.
f_gh
. کارت رو میخونم. "از تمام کارهای واقعا ً بزرگی که برام کردی متشکرم، همینطور برای ۴۵میلیون کار کوچیکی که انجام دادی. شرط میبندم که نمیدونستی دارم میشمرم. " خودم اضافه میکنم: «ها... ها...» و بعد امضا میکنم. با عشق، کارلی کانرز.
امیدوارم که خانم مورفی از این کارت خوشش بیاد.
f_gh
چند هفتهی پیش ترجیح میدادم که به ارتش روسیه بپیوندم تا اینکه دنیل رو دوست داشته باشم. ولی حالا دوستش دارم.
f_gh
بعضی وقتها نمیدونی چی میخوای برای اینکه نمیدونی چیز دیگهای هم وجود داره.
f_gh
بعد با بهترین دوستم قسمتش کنم؟ بعدش اینو میخوای بگی کانرز؟ فراموشش کن. من یه سکه هم به تو نمیدم!
احتمالاً فکر میکنه از اینکه از اون میلیونها چیزی به من نمیده ناراحت شدهام، ولی در واقع سعی میکنم باور کنم که گفت من بهترین دوستش هستم.
f_gh
وقتی با اون هستی خودتی؟ همیشه فکر میکنم این مقیاس واقعیه یه دوست خوبه.
f_gh
پسرها رو میبرم بالا و چند تا حوله از توی کمد درمییارم. وسایل خیاطی رو پیدا میکنم و چند تا سنجاققفلی از توش در مییارم. «خب، وقتشه که شنل درست کنیم!»
آدام به سنجاققفلیها نگاه میکنه و ظاهراً خوشحال نیست. «سوپر قهرمانهای واقعی از سنجاققفلی استفاده نمیکنن.»
میخوام به اونا بگم که از حوله هم برای شنل استفاده نمیکنن،
f_gh
یه چیزی دور مچ پام قفل شد. پایین رو نگاه کردم. دست مادرم بود که مچ پام رو گرفته بود. به کمک من نیاز داشت.
ـ مامان! چی شده؟ پات درد میکنه؟
ولی جوابم رو نداد. در عوض به دنیس گفت: «عزیزم، گرفتمش! پاش رو گرفتم!»
f_gh
میپرسه: «این کیه؟»
ـ فقط یه زرافهی عروسکیه.
ـ خب، اسمش چیه؟
میگم: «اسم نداره.»
به زرافه نگاه میکنه انگار که دیگه اونو نمیشناسه. اونو به شکمش میچسبونه. «آقای گردندراز.»
ـ آقای گردندراز، ها؟
«آره، برا اینکه گردنش درازه.» اونو جلوی چشم من میگیره. «میبینی.»
ـ بامزهست، اصلاً بهش توجه نکرده بودم.
ـ کارلی خنگه. البته که زرافه گردنش درازه. برا همینه که زرافهست.
بامزهست که یه اسم میتونه یه چیزو تعریف و از بقیه جدا کنه؛ مثل بچهی بهزیستی!
f_gh
برای اینکه میخوام فکر کنین که اگه تلاش کنیم و آدمهایی رو که با ما متفاوتن درک کنیم دنیا چهجوری میشه
zohreh_in_dark
یه روز باید بفهمی که خشمی که از دنیا داری فقط خودتو اذیت میکنه.
مژده
«کارلی، گاهیوقتها درک کردن عشق خیلی سخته. ولی میدونم آدمها برای کسانی که دوستشون دارن دائم دروغ میگن. دروغ گفتن همیشه بد نیست، گاهیوقتها این روشیه برای حمایت از آدمها. تا اونجایی که از آدمها حمایت کنی عیبی نداره.»
زینب
روز باید بفهمی که خشمی که از دنیا داری فقط خودتو اذیت میکنه.
z.n
"از کارهایی که نمیکنی پیشمون میشی نه از کارهایی که میکنی. "
sogand
حجم
۱۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۱۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان