بریدههایی از کتاب واتسلاو
۴٫۰
(۵)
راهنما: نه، نمیتوانم جلوتر بیایم.
نابغه: چرا؟
راهنما: چون حدود مرز تا نوک تپه است. آنطرف آنها قوانینی دارند که طبق آن شترها را اخته میکنند.
نابغه: اما تو که شتر نیستی!
راهنما: معلوم است تو اهل اینطرفها نیستی. آنها اول اخته میکنند بعد وارسی میکنند ببینند طرف شتر است یا نه.
نابغه: برای چه اینطور قانونی وضع شد؟
راهنما: چون بریدن متعلقات آسانتر از برقرارکردن آنهاست.
علی
دلقکی که میداند دلقک است، واقعا دلقک نیست؛ او فقط تظاهر میکند که دلقک است. دلقک واقعی هویت خود را به رسمیت نمیشناسد؛ او از دیگران دلقک میسازد.
علی
استهزا به هیچکس و هیچچیز رحم نمیکند؛ هم حماقتِ غاصبانِ قدرت را به ریشخند میگیرد و هم قهرمانپرستیِ قربانیانشان را.
علی
ژنرال: من که میگویم تو شتری.
بابی: من کوهان دارم؟
ژنرال: من از کجا بدانم؟ شاید نداشته باشی. شاید هم داشته باشی. اگر کوهان داشته باشی، حتما مخفیاش کردهای، چون آن را نمیبینم که در این صورت داری اولیاء امور را فریب میدهی و اگر کوهان نداشته باشی... از کجا معلوم اگر داشته باشی مخفیاش نکردهای؟ در هر دو حال تو مقصری، چون حالا همه دارند اولیاء امور را فریب میدهند... یا سعی میکنند اینکار را بکنند. پس برای جلوگیری از پیشآمدن هر نوع اشتباهی ما تو را شتر به حساب میآوریم.
علی
در هرحال بیعدالتی وجود دارد. فقط یک پسر خوب از یک پدرومادر خوب یا یک پسر شرور از یک پدرومادر شرور میتواند نیاز عدالت را برآورده کند.
علی
آنکه حافظه خوبی دارد، آسانتر میتواند از یاد ببرد.
علی
فقط مرده است که دوباره زنده میشود؛ برای زنده اینکار مشکل است.
علی
بیسوادها باید دیکته کنند.
شبهنگام برای کمک فریاد نزنید؛ ممکن است همسایهها را بیدار کنید.
دارزدن عروسکهای خیمهشببازی آسان است. طنابها از قبل آمادهاند.
اسم اعظم دست به کار شو؛ میخواهم بگریزم.
به جای تابلوی «ورود ممنوع» ، تابلوی «خروج ممنوع» را پیشنهاد میکنم.
علی
بابی: چرا میغری؟[ واتسلاو بلندتر میغرد. ]جاییات درد میکند؟[ واتسلاو بلندتر میغرد. ]حالت خوب نیست؟
واتسلاو:[ صورتک را برمیدارد. ]هی دماغ فسقلی، نمیبینی من خرسم؟
بابی: واقعا؟ خیلی بد شد. پس بفرمایید بغرید.
علی
اگر تقدیری در کار باشد و بخواهد که من آن بیچاره را نجات بدهم، کمکش میکنم، اما به نظر نمیآید که اینطور باشد. برعکس، مثل اینکه اراده تقدیر بر این است که او غرق بشود و من که هستم که بخواهم در اراده تقدیر دخالت بیجا بکنم. البته داریم فرض میکنیم که تقدیری وجود دارد و در اینحال من شرط میبندم که وجود دارد.
علی
موضوع خرس و پوستش چیز خندهداری است. او همیشه در پوستش نیست. ببینید، گاهی پوست خرس یکجاست، خود خرس جای دیگر.
M.M. SAFI
بابی: میفهمم. تو میخواهی یک بنای یادبود برای خفّت و تنزل مقام خودت بسازی...
واتسلاو: در مقابلش زانو بزن.
بابی: که از ضعفْ فضیلت بهوجود بیاوری...
واتسلاو: برایش دعا کن.
بابی: که در احساس ِ حقارتْ زیبایی پیدا کنی...
☆Nostalgia☆
حجم
۱۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۱۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
قیمت:
۶۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد