بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وقتی که او رفت | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب وقتی که او رفت

بریده‌هایی از کتاب وقتی که او رفت

نویسنده:لیزا جوئل
انتشارات:نشر سنگ
امتیاز:
۳.۸از ۱۸۹ رأی
۳٫۸
(۱۸۹)
زندگی‌اش جزیرهٔ کوچکی بود که او را از بقیه جدا می‌کرد.
فریمامحسنی
وقتی بچه‌هایش کوچک بودند، بعضی وقت‌ها می‌گفتند: «اگه من بمیرم تو چه‌کار می‌کنی؟» و او جواب می‌داد: «من هم حتماً می‌میرم. چون نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم.» و آن‌وقت بچه‌اش مرده بود و او به شکل باورنکردنی‌ای متوجه شده بود که می‌تواند بدون او زندگی کند، که صدها روز بعد از او از خواب بیدار شده است، هزاران روز، انگار سه هزار سال گذشته و بدون او زندگی کرده است.
monireoudi
«وقتی کتاب می‌خونم احساس می‌کنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو می‌بندم، انگار به رؤیا برگشتم.»
امین
آشپزی تنها برای خوب کردن حال کسی که می‌خورد خوب نیست، بلکه حال کسی که آشپزی می‌کند را هم خوب می‌کند.
امین
اگر می‌توانست زمان را به عقب بازگرداند، مانند یک توپ کاموا، می‌توانست گره‌هایی را روی نخ ببیند، علائم هشداردهنده را.
امین
هیچ کس دربارهٔ هیچ چیز این روزها فکر نمی‌کنه. همه فقط چیزهایی رو که توییتر به‌شون می‌گه باور می‌کنن. همه چی تبلیغاتیه، اما به‌ش لباس یه تفکر لیبرال درست می‌پوشونن. ما یه ملت گوسفندیم.
mehrdad
دنیا پر از آدم‌هایی است که فکر می‌کنند نمی‌توانند از پس ریاضی بربیایند، چیزی که خیلی سعی دارم بفهمم چرا، چون راستش خودم این‌طور نیستم. چه‌طور مردم می‌دانند چگونه وارد یک اتاق پر از آدم بشوند و موضوعی برای حرف زدن پیدا کنند، اما نمی‌توانند درک کنند اعداد چگونه کار می‌کنند؟
Elaheh
پل هم همین طور است ـ می‌تواند جلو خواسته‌ها و احساسات خودش را بگیرد تا یک نفرِ دیگر حتی برای پنج دقیقه هم که شده، احساس بهتری داشته باشد.
hamid
حس می‌کند ترس مثل تیغ از وجودش گذشت. هیجان فلوید دربارهٔ هدیه‌اش، بی‌قرارش کرده است. هیچ وقت طرفدار این‌طور ژست‌های بزرگ نبوده است، اما بیش از آن، دربارهٔ این تغییر برنامه‌های لحظهٔ آخری احساس عجیبی دارد. حرف‌های بلو دوباره به سراغش می‌آیند: «مردی که نمی‌تونه کسی رو دوست داشته باشه، اما به‌شدت نیاز داره که دوستش داشته باشن، حقیقتاً می‌تونه خطرناک باشه.» به یاد می‌آورد که فلوید دربارهٔ خانهٔ نوئل دونلی و خانواده‌اش دروغ گفته است. به شکم صاف نوئل در هشت ماهگی‌اش و آن رژ لب طعم‌دارِ توی زیرزمین فکر می‌کند. و بعد به بریده‌جرایدی که در اتاق فلوید بود و آن شمعدان‌ها در اتاق پاپی. می‌داند، بدون شک می‌داند که فلوید برای هدف دیگری او را به خانه‌اش خوانده است.
1984
یک حرکت اشتباه، یک سهل‌انگاری بی‌موقع، همه چیز را تمام کرد. نه فقط قصهٔ عاشقانه‌شان، بلکه همهٔ همه چیز را. جوانی، زندگی، الی مک. همه چیز از بین رفت. برای همیشه. اگر می‌توانست زمان را به عقب بازگرداند، مانند یک توپ کاموا، می‌توانست گره‌هایی را روی نخ ببیند، علائم هشداردهنده را. وقتی به گذشته نگاه می‌کند برایش روشن می‌شود. آن زمان که دربارهٔ هیچ چیز اطلاعی نداشت، نمی‌توانست ببیند چه اتفاقی دارد می‌افتد. مستقیم به سمت حادثه پیش می‌رفت.
morsalimoh
ناگهان احساس می‌کند همهٔ این‌ها دست سرنوشت است و ملاقاتش با این مرد غریبهٔ جذاب نمی‌تواند اتفاقی باشد. انگار آن‌ها باید به نحوی چاله‌های عجیب درون یکدیگر را شناسایی کنند. همان مکان‌هایی که در درون آدم‌ها به طور غم‌انگیز و اسرارآمیزی رها شده‌اند.
hamid
او هیچ وقت خودش را ول نمی‌کرد. خودش تنها چیزی بود که در آن روزها برایش باقی مانده بود.
hamid
«نظرت دربارهٔ اچ اند ام یا گپ چیه؟» «من واقعاً از اون مدل دخترها نیستم که جین بپوشم و سویی‌شرت و از این چیزها. دوست دارم... خوش‌تیپ باشم.» دست فلوید دوباره به سمت زانوی دخترش می‌رود و از سر تشویق فشارش می‌دهد. انگار که بگوید: اینه دختر من. لورل می‌گوید: «به‌م دربارهٔ درس خوندن توی خونه بگو. چه‌طور پیش می‌ره؟» «درست مثل مدرسهٔ واقعی. می‌شینم و یاد می‌گیرم. و وقتی یاد گرفتم استراحت می‌کنم.» «چند ساعت در روز درس می‌خونی؟» «دو یا سه ساعت. خب دو سه ساعت با بابا. معلومه که اون کار داره، بقیهٔ زمان‌ها هم خودم می‌خونم.»
1984
اون بخش از مغز که باعث می‌شه تصمیمات درست بگیری تا بیست و پنج سالگی هنوز خوب رشد نمی‌کنه؟»
صبا
غمی که داشت، چهره‌اش را بیمار نشان می‌داد و پای چشمانش گود افتاده بود
کاربر ۶۶۷۵۱۳۵
وقتی کتاب می‌خونم احساس می‌کنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو می‌بندم، انگار به رؤیا برگشتم.
کتاب‌خوار
صدای کشیش را می‌شنید که می‌گفت: «همه به خاک باز می‌گردیم.»
Ali Esmaeili
«فردا می‌رم مدلینگ. برای یه کلاس طراحی.» «چه باحال. از اون لباس‌ها می‌پوشی یا...؟» اس‌جی گفت: «لخت. همون طور که تو گفتی سن و سال خجالت نداره، به نظر منم لخت بودن خجالت نداره. نمی‌تونی فکرش رو بکنی، اگه آدم‌ها به‌ت می‌گن اجازه نداری مانع کسی بشی که می‌خواد باحجاب توی ساحل باشه، حالت طبیعی‌ش اینه که نباید مانع کسی هم بشن که می‌خواد کاملاً لخت باشه. کی تصمیم می‌گیره که بخشی از بدن باید یا نباید در معرض دید عموم باشه؟ اگه داری می‌گی که یه زنی به لحاظ قانونی باید سینه‌ها و قسمت‌های ممنوع بدنش رو بپوشونه، اون‌وقت چه‌طوری می‌تونی به زن دیگه‌ای بگی اجازه نداره پاها و دست‌هاش رو بپوشونه؟ منظورم اینه که به نظرم خیلی احمقانه‌ست.» لورل سر تکان داد و خندید.
s.azimi

حجم

۲۷۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۷۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۳
۴
صفحه بعد