بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه سال | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سه سال

بریده‌هایی از کتاب سه سال

۴٫۳
(۱۸)
آن وقت‌ها دوست داشت که برای مراسم دعا، سرودی برپا شود و گروه کُر بخشی از یک سرودِ کلیسایی را بخواند، برای مثال سرودِ "لبانم را می‌گشایم". آن روز‌ها دوست داشت که آرام در انبوه جمعیّت به سوی کشیش برود که وسط کلیسا ایستاده بود، دوست داشت بر پیشانی‌اش روغن مقدس را حس کند، اما اکنون، فقط در انتظار آن بود که مراسم مذهبی به پایان برسد. وقتی کلیسا را ترک کرد، ترسید که گدایان از او صدقه بخواهند، برایش کسل‌کننده بود که بایستد و در کیفش دنبال پول بگردد که در آن حالا دیگر سکه‌ای وجود نداشت، بلکه فقط اسکناس‌های روبل بود.
Tamim Nazari
من متموّل هستم، اما این ثروت تا کنون به من چه داده، این قدرت چه سودی برایم داشته؟ در کجا از شما‌ها خوشبخت‌ترم؟ دوران کودکی‌ام زجرآور بود و پول جلوی کتک خوردنم را نگرفت. زمانی که نینا مریض شد و مرد، پول ما کمکی به او نکرد. وقتی کسی مرا دوست ندارد، نمی‌توانم به زور عشق بگیرم، حتا اگر صد‌ها میلیون بدهم.
Tamim Nazari
«چنان‌چه در اثری بر ضد بردگی اعتراض شود یا مؤلف علیه جامعه‌ی اشرافی ظاهر شود، تنها در این صورت چنین اثری دارای معنا و ارزنده است. اما رمان‌ها و داستان‌هایی که درآن‌ها تنها شِکوه و آه و ناله وجود دارد و دخترک پسره را دوست دارد، اما پسرک او را نه، به‌نظرم ارزش ندارند و باید به درک واصل شوند.» یولیا سرگیونا گفت: «من کاملاً با شما هم‌عقیده‌ام، کنستانتین ایوانییچ. یکی از میعاد‌ها می‌نویسد، دوّمی از یک خیانت و سوّمی از دیدار مجدد پس از جدایی. آیا موضوع دیگری وجود ندارد؟ چقدر انسان‌های بیمار، بدبخت، انسان‌هایی که از تنگدستی بیچاره شده‌اند در اطراف ما هستند که احتمالاً اکراه دارند که‌ این چیز‌ها را بخوانند.»
Tamim Nazari
امروزه هم کارآموز‌ها را کتک می‌زنند و دماغشان را خونین و مالین می‌کنند و هنگامی که این کارآموزان بزرگ شوند، خودشان هم کارآموزهای تازه را کتک خواهند زد.
Tamim Nazari
به‌نظر لاپتف چنین آمد که او تنها به این دلیل می‌خندد، زیرا می‌خواهد از دیگران مخفی کند چقدر بدبخت است
Tamim Nazari
یولیا درحالی‌که باز لباسش خش‌خش می‌کرد به بالا رفت و پشت دری گم شد. لاپتف که معنی این حرکت را خوب فهمیده بود، حالش چنان ناگهانی تغییر کرد که انگار هرچه چراغ در دل داشت خاموش شد. خانه را ترک کرد و وجودش را شرم و حقارتی فرا گرفت که از آنِ انسانی است خوار شده، آدمی که دوست داشتنی نیست، که کریه و شاید نفرت انگیز جلوه می‌کند و همه از او فراری‌اند.
Tamim Nazari
«من که هیچ وقت کاری ندارم. من هر روز تعطیل‌ام، از صبح تا شب.» لاپتف کمی به او نزدیک‌ شد و گفت: «نمی‌فهمم چه می‌گویید. من در محیطی بزرگ شده‌ام که همه هر روز کار می‌کنند، زن و مرد، بدون استثناء.» یولیا پرسید: «ولی اگر کاری برای انجام دادن نباشد، چه؟». «باید زندگی را طوری تنظیم کرد که کار ضرورت زندگی شود. بدون کار نمی‌شود یک زندگی پاک و شاد داشت.»
Tamim Nazari
برای به‌باد دادن سرمایه، آدم حتماً نباید عادات ناشایست داشته باشد، چیزی دیگر، یک استعداد ویژه هم کافی است
Tamim Nazari
وقتی آدم ناراضی است و احساس بدبختی می‌کند، چقدر درختان زیزفون به‌نظرش پیش پا افتاده می‌آیند، این سایه‌ها، این ابر‌ها، همه‌ی‌ این زیبایی‌های از خود راضی و بی‌تفاوت طبیعت! ماه در آسمان بالا آمده بود و پایینِ آن ابر‌ها با شتاب حرکت می‌کردند. لاپتف اندیشید: «چه ماهِ‌ ساده‌ی بی‌تکلّف و دهاتی‌ای، چه ابرهایِ بیچاره‌ی تیره‌روزی!»
Tamim Nazari
چخوف برای درمان بیماری‌اش سفرهای بسیاری به اروپای غربی کرد و برای درمان بیماران و بهبود زندگی فقرا، دهقانان، تبعیدی‌ها و مطرودانِ روسیه‌ی تزاری از جان و دانش خود و هر ثروتی که در اختیار داشت، بهره گرفت؛ اما سرانجام بامداد ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ در آسایشگاهی در آلمان در شهر بادن‌وایلر، در کنار همسرش، اولگا کنیپر، که تنها سه سال از عهد عشق و ازدواجشان گذشته بود، درگذشت.
BookishFateme
گورکی بعدها بسیار چخوف را می‌ستاید و ازقضا آن‌چه در توصیف آثار او می‌گوید، به‌طرز شگفتی با رمان سه سال منطبق است: «در آثار چخوف صفی از مردان و زنان از برابر ما می‌گذرند؛ مردمانی که بنده‌ی عشقشان، حماقتشان، بیکارگی و طمعشان هستند، و همه‌چیز خوب زندگی را تنها برای خود می‌خواهند؛ بندگان ترسویی که به روزگار سیاهشان چسبیده‌اند و زندگی‌شان را از حرف‌های مفت و بی‌ربط درباره‌ی آینده می‌آ‌کنند، و حس می‌کنند که در لحظه‌ی حالِ جهان جایی برای ایشان نیست.»
BookishFateme
وقتی کسی مرا دوست ندارد، نمی‌توانم به زور عشق بگیرم
pejman
برای من دیگر دیر شده است که به عشق واقعی بیاندیشم و در واقع برای من زنی چون پولینا نیکولااِونا خوش‌شانسی بزرگی است، ولی، لعنت بر شیطان، همیشه یک جای کار می‌لنگد، همیشه آدم چیز دیگری می‌خواهد. به‌نظرم در درّه‌ای توی داغستان گیر کرده‌ام و در رؤیای یک مجلس رقصم. در یک کلام بگویم، آدم هرگز به چیزهایی که در زندگی دارد، راضی نیست.»
rain_88

حجم

۱۲۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۱۲۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۱۲۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد