بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سلمان ما | طاقچه
کتاب سلمان ما اثر رضا کاشانی اسدی

بریده‌هایی از کتاب سلمان ما

ویراستار:سپیده شاهی
امتیاز:
۴.۴از ۵ رأی
۴٫۴
(۵)
شامخ، گوش مرا با میله‌ای داغ و سرخ، سوراخ کرد و حلقه را به گوشم آویخت. بیشتر از درد جراحت، درد غریبی و غربت بود که قلبم را به درد می‌آورد. چهرهٔ پدرم را به یاد آوردم، در لحظه‌ای که، در اصطبل عمارت، داغ بر کپل کره‌اسبم می‌گذاشت. چهرهٔ مادرم را می‌دیدم که اشک‌ریزان به من نگاه می‌کرد و چهره‌اش را با ناخن می‌خراشید.
Ayi :)
تازه چشمانم گرم شده بود که با شنیدن صدای هق‌هق گریه، از خواب پریدم. روزبه بر فراز بام، دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرده بود و با خدای خود رازونیاز می‌کرد: _‌ تو بودی که از ظلمتکدهٔ دیارم رهایی‌ام دادی، درِ کلیساها را به رویم گشودی! گم‌کردهٔ من، زخم دلم تنها با مصاحبت با تو درمان می‌شود. اگر پیشگویی کشیش عموریه به واقعیت پیوندد، ریسمان وصلم را هیچ‌گاه پاره نخواهم کرد!
Ayi :)
سبکبال و شادمان، کنار منبر سادهٔ پیامبر ایستاده بودم. از شوق دیدار خورشید، تن و بدنم می‌لرزید. در محضر نور، چه جای سخن گفتن همچون منی؟!
Ayi :)

حجم

۱۵۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

حجم

۱۵۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

قیمت:
۸۷,۰۰۰
۶۰,۹۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد