«همیشه فکر میکنم توانایی پول درآوردن برای امرارمعاش از طریق انجام کاری که آدم دوست داره و دلش میخواد ممکنه بزرگترین هدیهی زندگی به آدم باشه.»
خواجوی
نفهمیدم ادوارد هیچوقت متوجه شد که همهی اونا فقط بهخاطر حضور خودش توی زندگیم بود.
sima farjam
دیوید معتقد بود بچهها نباید فقط دربارهی محیط ساختهشدهشان آموزش ببینند، بلکه باید در آن رها شوند تا از فضا بهروش خودشان بهره بگیرند و دریابند که کاربردش چیست.
نفیسه
یه مجرد مسموم به تورت خورده.»
«چی؟»
«اون یه مرد عالیه، یه مرد رک، مهربون، خونگرم، دلسوز و دقیق، مثل یه مرد فوقالعاده قوی وارد عمل شده تا جاییکه فهمیده تو هم از اون خوشت میآد. بعد کیلومترها فرار کرده. در مقابل نوع خاصی از زنای نیازمند و آسیبپذیر ضعیفه، که منظورم تویی.»
کتاب خوان کوچک
«لیو، من از تو خوشم میآد. فکر میکنم تو خیلی خوبی، ولی کاملاً درک میکنم؛ تو مدت زیادی رو توی فضای خودت بودی و من نمیخوام که... من اصلاً...»
کتاب خوان کوچک
او حسی ذاتی برای ابراز ادب و مهربانی داشت. از آن مردها بود که نه برای نشاندادن رفتار جوانمردانه، که از روی غریزه در را برای یک زن باز میکنند، چون به ذهنشان خطور نمیکند که وقتی کسی میخواهد از در عبور کند آن را باز نکنند. یک نوع ابهت پنهان داشت: وقتی در خیابان قدم میزد، مردم از سر راهش کنار میرفتند؛ اما ظاهراً خودش از این موضوع بیاطلاع بود.
کتاب خوان کوچک
«طلاق و جدایی در زندگی مشترک یه جور قماره.» خودش این را میگفت. «ما همهش به خودمون میگیم بچهها حالشون خوبه و این خیلی بهتره تا اینکه همهش شاهد دادزدن پدرمادرشون سرهم باشن، اما هیچوقت جرأت نداریم واقعیت رو از خودشون بپرسیم.»
کتاب خوان کوچک
«هوا آزاده. هیچکی نمیتونه فیلترش کنه.»
کتاب خوان کوچک
لیو از غصه و خشمش به پل گفت و اینکه چطور توی خیابان به زوجهای درحال رفتوآمد زل میزند و دیگر هدفی در تلاش دوباره نمیبیند. چون هیچکدام از آنها واقعاً شاد به نظر نمیرسیدند، حتا یک نفرشان.
کتاب خوان کوچک
بعضیوقتها لیو فکر میکرد ممکن است آدم وارد یک دنیای موازی شود. ”فکر میکنی میدونی چی در انتظارته، یه شب بد جلوی تلویزیون، یه مست توی یه بار، پنهانشدن از گذشتهت، و ناگهان از مسیر خودت خارج میشی بهسمت یه تقدیر کاملاً جدید که حتا نمیدونستی وجود داره.
کتاب خوان کوچک