بریدههایی از کتاب دن کیشوت (جلد اول)
۳٫۸
(۹۷)
خیالبافی قوت و غذای روزانه دن کیشوت است. کاروانسرای مخروبه را قلعه مستحکم، رهگذران بیآزار را جادوگران بدکار، زنان خدمتکار و روسبیان را شاهزاده خانمها، و آسیابهای بادی را دیوان افسانهای میپندارد؛ ماهی دودی در ذائقه او طعم ماهی قزل آلا و بعبع میشها و برهها در گوش او صدای شیهه اسبان و غریوشیپورها و بانگ طبلها را میدهد.
s
بدبختی همیشه پا به پای خرد میرود.
pejman
عشق گاه پرواز میکند و گاه راه میرود، با یکی میدود و از پی یکی کشانکشان میرود، یکی را سرد میکند و یکی را آتش میزند، از چپ مجروح میکند و از راست میکشد؛ گاه نیز به کار حفر معدن هوسهای خود میپردازد و در همان دم به ته میرسد. صبحگاهان، قلعهای را در محاصره میگیرد و شامگاهان، آن را به تسلیم وا میدارد؛ زیرا هیچ نیرویی را در برابر قدرت او تاب ایستادگی نیست.
sepid sh
«من ملوان عشقم و بیآنکه امید رسیدن به بندری باشد بر اقیانوس عمیق آن قایق میرانم.»
کیهانه
دن کیشوت مظهر طبقهای است که قدرت و شوکت خود را از دست داده و رو به زوال میرود، ولی نمیتواند این زوال را باور کند و یا اینکه نمیخواهد آنرا به روی خود بیاورد.
Masgood
به علاوه مگر دن لویی پسر یک نجیبزاده اشرافی نیست؟ و حال آن که کلارا دختر یک عامل دیوانی بیش نیست. به هر حال کلارای ساده دل و معصوم تردیدی در احساسات پاک و عشق بیآلایش خود ندارد.
سپیده
آیا ممکن است که در آن واحد هم امیدوار بود و هم ترسید؟ و یا در آن صورت که موجبات بیم بر امید میچربد آیا سزاوار است که انسان امیدوار باشد؟ آیا در آن هنگام که حسد بیرحم به من رخ مینماید و من از ورای هزاران زخم این جان دردمند ناگزیر از دیدن اویم باز باید چشم بربندم؟
Sepideh
جنایتکار وقتی هوس تبهکارانه خود را فرو نشاند دیگر هوسی شدیدتر از این ندارد که هرچه زودتر از محل ارتکاب جنایت بگریزد.
❤ محمد حسین ❤
بدبختی من چنان عظیم است که والدینم به حالم میگریند و خویشانم دردم را احساس میکنند، بیآن که با همه ثروتشان بتوانند موفق به تسکین آن شوند، زیرا برای درمان دردهای خدا داده چندان کاری از ثروت و مکنت ساخته نیست.
❤ محمد حسین ❤
دن کیشوت گفت: این خوی ذاتی زنان است که از کسانی که دوستشان دارند بیزارند و کسانی را که از ایشان متنفرند دوست میدارند
❤ محمد حسین ❤
دن کیشوت گفت: برادرم سانکو، با همه این احوال ناگزیرم متذکر شوم که در جهان خاطرهای نیست که بر اثر مرور زمان از یاد نرود و دردی نیست که مرگ آن را علاج نکند. سانکو گفت: ای بابا! ولی چه دردی بزرگتر از این که فراموش کردن آن به مرور زمان میسر باشد و علاجش با مرگ میسر شود؟
❤ محمد حسین ❤
زنی که به هیچ کس عشق نمیورزد نمیتواند در کسی حسد برانگیزد.
❤ محمد حسین ❤
تمام حقیقت را عرض کنم میگویم که در همان گوشه راحت خود حتی نان و پیاز بیقید و تشریفات را بر بوقلمون چرب و نرم سفرههایی که مجبور باشم آهسته لقمه بجوم و جرعه جرعه بنوشم و هر دقیقه لب و لوچهام را تمیز کنم و مواقعی که دلم خواست سرفه و عطسه نکنم و کارهایی که در آزادی و تنهایی میسر است از من سر نزند ترجیح میدهم.
❤ محمد حسین ❤
زنهار ای رفیق، که زن موجودی ناقص است، لذا نه تنها باید از ایجاد موانعی در سر راه او که پایش را بلغزاند و به سقوطش بکشاند اجتناب ورزید، بلکه باید با مراقبت تمام آن موانع را دور کرد و راه او را از هر ناملایمی مصفا ساخت تا او با قدمی مطمئن و آسان به سوی کمالی که فاقد است و فقط در عصمت و تقوا وجود دارد پیش برود.
Mohamad Mahdavi
عاقبت کشیش از زیر و رو کردن آن همه کتاب خسته شد و خواست که بیچون و چرا بقیه را به آتش دراندازد لیکن در هماندم استاد دلاک کتابی را گشوده بود و نام آنرا چنین اعلام کرد: اشکهای آنژلیک. کشیش گفت: آخ که اگر من دستور سوزاندن چنین کتابی را داده بودم اکنون خود بایستی زار زار اشک بریزم، زیرا سراینده این اشعار یکی از شعرای مشهور اسپانیا بل دنیا بود و الحق که در ترجمه بعضی از افسانههای اوید شگفت توفیقی یافته است.
العبد
«ای یار غدار ناپایدار و ای دلبر جفاکار مکار، من از دست سبکسری و بیخبری تو چنان همسفر در بهدری و هم بستر خون جگری شدهام که زلازل به ارکان کاخ مدرکاتم افتاده و هلاهل به کام فراخ حیاتم ریخته. باشد که به حق و بیطعن و دق دفتر شکایت از جور بینهایت تو را ورق به ورق بگشایم و فریاد ناشکیبایی از غربت و تنهایی و از بیداد بیوفایی تو به گوش فلک مینایی برآورم...»
کاربر ۵۵۰۰۸۲۹
«من از مرگ زندگی، از بیماری تندرستی، از زندان آزادی، از گرفتار راه فرار و از خائن شرافت میطلبم.»
«لیکن سرنوشت من، که من هیچ گاه امید نیکی از او ندارم، با همدستی چرخ کجمدار چنین مقرر داشتهاند که چون من طالب محالم به ممکن نیز دست نیابم.»
کاوشگر
لحظات عمر زودگذرند، هردم بر تشویش و اضطرابم میافزاید و امید از دلم رخت بر میبندد، با این وصف تنها چیزی که مرا زنده نگاهداشته است همان عشق به زندگی است.
pejman
دن کیشوت گفت: برادرم سانکو، با همه این احوال ناگزیرم متذکر شوم که در جهان خاطرهای نیست که بر اثر مرور زمان از یاد نرود و دردی نیست که مرگ آن را علاج نکند. سانکو گفت: ای بابا! ولی چه دردی بزرگتر از این که فراموش کردن آن به مرور زمان میسر باشد و علاجش با مرگ میسر شود؟
محب
خوش آن عصر میمون و آن قرن همایون که پیشینیانش عصر طلا میخواندند، و این نه به آن جهت بود که این فلز، که در عصر آهن ما تا به این درجه گرانقدر است در آن ایام سعید از هرجا بیرنج و زحمت به دست میآمد، بلکه از آن جهت که مردم آن عصر با دو عبارت «مال من و مال تو» آشنا نبودند. در آن دوران مقدس همهچیز از آن همه بود
Arman ekhlaspour
حجم
۱۰۲۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۶۲ صفحه
حجم
۱۰۲۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۶۲ صفحه
قیمت:
۳۳۱,۰۰۰
۲۶۴,۸۰۰۲۰%
تومان