بریده‌هایی از کتاب ما شروعش می کنیم

گاهی زن‌بودن خیلی احمقانه است.

گاهی اوقات مردم فکر می‌کنند که اگر یک فرد شکسته را به‌اندازهٔ کافی دوست داشته باشند، می‌توانند در نهایت حالش را خوب کنند و جای شکستگی ترمیم شود. اما مشکل این است که طرف مقابل نیز شکسته می‌شود.

الآن ناراحت نیستم، اما سرم همچنان درد می‌کند؛ قلبم هم همین‌طور. شاید الآن حتی بیشتر از دیروز.

هر کسی با نگرانی‌های زندگی به شیوه‌ای متفاوت کنار می‌آید، و هیچ‌یک از این شیوه‌ها لزوماً غلط نیست. اما لیلی با بردباری با آن‌ها کنار می‌آید و بردباری اتفاقاً همان ویژگی جذاب درون انسان‌هاست.

از خسته‌شدن نگرانم. چرا انتظار می‌ره ما یه کار انجام یدیم و در توش موفق باشیم؟ چه می‌شه اگه من بخوام چیزی کاملاً متفاوت رو هر پنج سال یه بار انجام بدم؟

من به وانمودکردن به شناکردن ادامه می‌دهم، درحالی‌که واقعاً تمام کاری که انجام می‌دهم شناوربودن است.

« دوستت دارم، لیلی. هر چیزی که هستی دوستت دارم.»

. او واقعاً از من جدا نشد، زیرا ما هرگز واقعاً باهم نبودیم.

لیلی، زندگی چیز خنده‌داری است. ما فقط چند سال فرصت داریم که آن را زندگی کنیم. بنابراین، باید هر کاری که می‌توانیم انجام دهیم تا مطمئن شویم آن سال‌ها تا آن‌جا که می‌توانند پُر باشند. ما نباید وقت خود را برای چیزهایی که ممکن است روزی یا شاید هرگز اتفاق بیفتند تلف کنیم.

«می‌خوای هشت کیلومتر رانندگی کنی تا من رو بغل کنی؟» «هشت کیلومتر مست می‌کنم تا تو رو در آغوش بگیرم.»

هر کسی با نگرانی‌های زندگی به شیوه‌ای متفاوت کنار می‌آید، و هیچ‌یک از این شیوه‌ها لزوماً غلط نیست.

«به این فکر نکن قبلاً کجا بودیم؛ به این فکر کن به کجا رسیدیم.

اما حتی هیولاها هم نمی‌توانند بدون قلبی که در سینه‌شان می‌تپد زندگی کنند.

فقط دو نفر بودیم که در صورت نیاز به هم کمک می‌کردیم و در طول مسیر قلب‌هایمان را به هم پیوند می‌زدیم.

هرکسی که تابه‌حال همسری سوءاستفاده‌گر و بدرفتار را ترک کرده و یک‌جورهایی پایه‌های زندگی‌اش را حفظ کرده، شایستهٔ یک مدال یا یک مجسمه یا یک فیلم ابرقهرمانی تمام‌عیار است.

ترکت کردم چون لایق اون رفتاری که با من می‌کردی نبودم و باید خیلی بهتر باهام رفتار می‌شد.»

عشق. کشف آن، دادن آن، دریافت آن، افتادن در آن، زندگی در آن، رفتن به خاطر آن.

اون متوجه می‌شه که ازدواج اون رنگین‌کمان‌های لعنتی در تمام این مدت لعنتی نیست.

جالب است که چگونه ــ وقتی نوجوانی ــ فکر می‌کنی تنها فرد بی‌تجربه و عصبی روی کرهٔ زمین هستی.

او مردی شکسته است، اما به‌خاطر من شکسته نشده است. قبل از ملاقات با من شکسته بود. گاهی اوقات مردم فکر می‌کنند که اگر یک فرد شکسته را به‌اندازهٔ کافی دوست داشته باشند، می‌توانند در نهایت حالش را خوب کنند و جای شکستگی ترمیم شود. اما مشکل این است که طرف مقابل نیز شکسته می‌شود.