بریده‌هایی از کتاب ما شروعش می کنیم

وقتی سال‌ها افرادی که باید برایت ارزش قایل شوند بی‌وقفه به تو می‌گویند که چقدر بی‌ارزشی، کم‌کم باورت می‌شود.

این باور سمی وجود دارد که خانواده باید باهم باشند فقط چون خانواده‌اند.

وقتی به من نگاه کردی، چیزی را درونم دیدی؛ چیزی که خودم نمی‌دیدم.

فقط این‌که در بین گروهی از مردم به دنیا می‌آیی باعث نمی‌شود آن‌ها خانوادهٔ تو باشند.

دلم برای احساس با او بودن تنگ شده است

وقتی سال‌ها افرادی که باید برایت ارزش قایل شوند بی‌وقفه به تو می‌گویند که چقدر بی‌ارزشی، کم‌کم باورت می‌شود. و کم‌کم بی‌ارزش می‌شوی.

وقتی می‌ترسی که امنیت زندگی‌ات به‌خاطر اشتباهتت به خطر بیفتد، زندگی هیچ‌وقت آسان نخواهد بود.

دستش را دور من انداخت و مرا به‌سمت خودش کشید تا سرم روی شانه‌اش قرار بگیرد. نمی‌دانم چطوری، ولی بدون این‌که حرفی بزند مرا آرام کرد. برخی افراد فقط همین که کنارت باشند آرام می‌شوی

هر روز صداقت را بر وفاداری ترجیح می‌دهم، زیرا با صداقت وفاداری حاصل می‌شود.

حتی هیولاها هم نمی‌توانند بدون قلبی که در سینه‌شان می‌تپد زندگی کنند.