بریده‌هایی از کتاب ما شروعش می کنیم

وقتی تلاش می‌کنی، همیشه آماده‌ای.

بابت چیزهایی که اتفاق نیفتاده نگران نباش.»

گاهی اوقات مردم فکر می‌کنند که اگر یک فرد شکسته را به‌اندازهٔ کافی دوست داشته باشند، می‌توانند در نهایت حالش را خوب کنند و جای شکستگی ترمیم شود. اما مشکل این است که طرف مقابل نیز شکسته می‌شود. دیگر نمی‌توانم به کسی اجازه بدهم مرا بشکند

اما حتی هیولاها هم نمی‌توانند بدون قلبی که در سینه‌شان می‌تپد زندگی کنند.

من به افرادی که حس مثبت وارد زندگی‌ام می‌کنند وفادارم. من به افرادی که می‌خواهند مرا بسازند و خوشحال ببینند وفادارم. این‌ها افرادی‌اند که می‌خواهم برایشان در مورد زندگی‌ام تصمیم بگیرم.

گاهی اوقات سخت‌ترین تصمیماتی که یک فرد می‌تواند بگیرد به احتمال فراوان به بهترین نتایج منجر می‌شود.

الآن واقعاً زندگی‌ام را دوست دارم. به موفقیت‌هایم افتخار می‌کنم. من مطلقاً نمی‌خواهم کسی از گذشته وارد زندگی‌ام شود و آن را تهدید کند.

هیچ‌کس روی زمین من را اون‌طور که تو دوست داری دوست ندارد

جالب است که چگونه ــ وقتی نوجوانی ــ فکر می‌کنی تنها فرد بی‌تجربه و عصبی روی کرهٔ زمین هستی. فکر می‌کنی تقریباً هر نوجوان دیگری بهتر از تو به مفهوم زندگی پی برده است

اما حتی هیولاها هم نمی‌توانند بدون قلبی که در سینه‌شان می‌تپد زندگی کنند. قلب جایی همین جاهاست. شاید هیچ‌کس در زندگی‌اش هیچ‌وقت به آن اجازه نداده که بداند که قدردان تپیدن اوست.