- طاقچه
- ادبیات
- شعر
- شعر نو
- کتاب هی آدم!
- بریدهها
بریدههایی از کتاب هی آدم!
۴٫۲
(۱۱۸)
سر سفره پا نمیشوند رفیق من! بنشین!
سفرهی دلم گرچه جای نشستن نمیشود
رفتنت را به چشم خود دیدهام
بمانی دلم برای خودم تنگ میشود
پشت سرت را رفیق من آیا دیدهای؟
غرور من به زیر پایت فرش هزار شانه میشود
غریبه نبودی، چرا نمیشناسمت؟
غریبه میمانی! خوب میشناسمت!
بهانه دادهای دست دلم درد میکند
نگاهم نکن، از نگاهت دلم سنگ میشود
تو یادت نمیآید روزهایی که خندیدیم!
وگرنه زخم زبان سهم من نمیشود!
نه یادت نمیآید صدای رفیق گفتنم!
نه یادم نمیماند صدای رفیق گفتنم!
کسی نمیفهمد چرا سکوت کردهام!...
برو! بمانی دلم برای خودم تنگ میشود...
رعنا
غصه نخور! پیر میشوی!...
بگذار از تو بد بگویند! بگذار چشمشان را ببندند و دهانشان را باز کنند...
آنقدر که قد و قوارهی واژههایشان تنها به دهان خودشان بیاید...
غصه نخور، پیر میشوی، پیرت میکنند!...
چال صورتت باید همیشه پیدا باشد... بخند، بلند بخند...
بگذارآنقدر دورو باشند که به مزاج همه خوش بیایند... یک رو برای زوجها،
چپها... یک رو برای فردها، راستها...
اینجا خیلی زود تغییر ذائقه میدهند! عسل هم که باشی در دهانشان
تلخ میشوی!...
بگذار هفت رنگ باشند یا اصلا هفتاد رنگ! تو آنقدر سفیدی که رنگی نشوی...
غصه نخور، پیر میشوی... آسان نیست فراموش کردن، اما تکرار سختتر است...
رعنا
دلم به اندازهی تمام ساعت هفتهای شیفت صبح مدرسه شور میزند!
دلم به تندی بوی عطرآقای رئیس شور میزند...
دلم به اندازهی پیدا کردن ایکس شور میزند...
دلم به شوری آشی که برایم پختهاند شور میزند!
دلم به اندازهی تمام این یک سال و به اضافه شور میزند...
دلم دریاچهی نمک است، شور میزند... شورش را درآورده! دائم شور میزند!...
رعنا
چه قدر بر دهانمان زدند و لبخند لعنتیمان را فراموش نکردیم!...
Mehdi ;)
دیشب عجب شبی بود!
اگر تو با من سخن نمیگفتی هرگز صبح نمیشد!...
و خورشید در گورستانی که دفن نشد برای همیشه سرگردان میماند!
Amir Ahmad Dehghani
بید خورده تمام گوشه کنار قلبم را...
از جان من چه میخواستید؟!
چند سالیست که قاپ زدید لبخندم را...
پاییز زرد زرد به درون کوچه میریزد...
باران تابستان هم به درون چشمان من!
nia
خستهام با که درد دل کنم آخر؟!
گوشهایشان جای امنی برای شنیدن نیست که نیست!..
whale
من از نسلی نیستم که شیر خورد اما بزرگ نشد، من از نسلی هستم که از
شیشهی شیرش بیشتر آب خورد!
nu_amin_mi
من اما همیشه به معجزههای کوچک اعتقاد دارم، خودم بارها دیدهام دستی
به خاکستر میخورد، طلا میشود...
zeze26
میگویند بزرگ که باشی، ساده میگذری... اما من هر چه قدر شیر خوردم باز هم نتوانستم از بعضی روزها، از بعضی خیابانها، از بعضی خاطرات، از بعضی کلمات، آری! حتی از بعضی کلمات هم نتوانستم ساده بگذرم!
zeze26
سر سفره پا نمیشوند رفیق من! بنشین!
سفرهی دلم گرچه جای نشستن نمیشود
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
نیمه تمام
اگر روزی بیخبر بروم، برای هیچ کس غیر منتظره نخواهد بود...
همه میدانند کلی کار نیمه تمام دارم!...
گرههای کفشم را همیشه سفت میبستم، نمیدانستم گره زدن راه را کوتاه
نمیکند! بندهای کفشم را یک جوری محکم میبستم انگار که راهی شدن تنها یک جفت کفش اندازه میخواهد و بس!
نمیدانستم رسیدن جادهی امن میخواهد!
چشم بسته با عصایشان راه میرفتم، نمیدانستم اعتماد عصای دست نمیشود اگر چشم بسته راه بروی!
همین شد که همیشه وسط راه ماندم
و حالا کلی کار نیمه تمام دارم...
shadow :)
دنیا باید برود تا فصل چیدن شکلاتها و گردوها و موزها و توتفرنگیها...
موراکامی کوچک
چه قدر خندیدند و ما! چه سوژهی خوبی بودیم...
چه قدر بر دهانمان زدند و لبخند لعنتیمان را فراموش نکردیم!...
چه قدر شیر خوردیم اما بزرگ نشدیم و کوچک ماندیم!...
چه قدر شیطنت نکردیم و وقارمان را به بازی گرفتند...
چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم...
چه قدر ساختیم و خراب کردند...
چه قدر خراب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم!...
چه قدر قانع بودیم و چه بیاندازه کم حافظه!...
این جماعت اگر قدر مطلقمان را هم حساب کنند شک ندارم منفی میشود!
Hasani
سر حرفت را به ذکر یا غفور آغاز کن
او رحیم و مهربان است از ازل، تو بیا احساس کن
و نفس تازه بکن در هوای امن آغوش خدا
که حریم امن قلب من و توست
و هر اندازه تو سهم میخواهی، بیدریغ ازآن توست
شک نکن دست خدا از همیشه تا هنوز سهم ناتمام دست من و توست
و هرگز نکنی ظن به خدایت که فراموش کند یاد کسی از من و تو
به خدایت سوگند شوق او از دیدار بیشتر از تمام شوق من و توست
از وجود عاشقش معرفت ست پر لبریز
در وفای رب ما نیست نبخشد تقصیر
روژینا
به یادت (یک) فنجان قهوه طلب کردم...
از وقتی رفتهای زبانم به (دو) تا آشنا نیست که نیست...
روژینا
بعید نیست ندیدن چشمهای تو...
در شهری که خبری از سحر و جادو نیست...
باید قدری تو را معمولی ببینم!
روژینا
اگر هنوز هم اینجا بود، به او میگفتم بالاخره من هم عوض شدم!...
به او میگفتم عوض شدن گاهی چه بیاندازه میتواند بیرحمانه و سخت باشد...
به او میگفتم اصلا ساده نبود، خیلی سخت عوض شدم... حالا خوب یا بدش بماند!
اما خوبیاش به این است که ساده عوض نشدم...
روژینا
خانهای که مادر نباشد، خانه نیست که نیست...
گلهایی که پدر آورده بود، مثل خودش پژمردند...
خانه بیتو دگر خانه نیست که نیست...
روژینا
بید خورده تمام گوشه کنار قلبم را...
از جان من چه میخواستید؟!
چند سالیست که قاپ زدید لبخندم را...
روژینا
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
قیمت:
رایگان