بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هی آدم! | صفحه ۲۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هی آدم!

بریده‌هایی از کتاب هی آدم!

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۱۸ رأی
۴٫۲
(۱۱۸)
او همیشه به حکومت خان اعتراض داشت... حتی تصمیم گرفت خان را نابود کند اما تنها چیزی که از خان گرفت خفه بود!...
روژینا
چیزی نگو! دروغ گو کم حافظه است... حرف که میبافی، الفبا آلزایمر میگیرد!...
روژینا
آنگاه که دستانم را دراز کردم، اما به جز سایه‌ام چیزی ندیدم، باران گرفت!... سایه‌ام را برداشته‌ام بروم، چتر نمیخواهم بر سر بگیرم، گر گرفته‌ام! ببار ای باران! اما‌ بی‌صدا! بگذار خواب بمانند، ندیدند خاکسترم را!... من اما همیشه به معجزه‌های کوچک اعتقاد دارم، خودم بارها دیده‌ام دستی به خاکستر میخورد، طلا میشود... ببار ای باران اما‌ بی‌صدا...
روژینا
آه! غربت جمعه دیده‌ای؟ وطن برایم عصر جمعه میشود...
روژینا
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
روژینا
جعل شده‌ام چه توقعی میرود از تو برای فهمیدنم! از تو که مرا با نامی میخوانی که دیگران برایم گذاشته‌اند!... پلاک‌ها گردن آویز هر من، به سه جلد‌های با نام‌ بی‌من، مهر انقضا میزنند... ای غریبه از کدام من میپرسی؟! جعل شده‌ام! مرا بی‌نام بخوان...
کاربر ۳۹۶۷۸۹۹
خورشید باش بر جهان بتاب...
golbaf184
بگذارآنقدر دورو باشند که به مزاج همه خوش بیایند...
golbaf184
چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم...
golbaf184
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
golbaf184
این شهر تاریخ انقضای شیرهایش گذشته است! انگار هیچ وقت نمی‌خواهد بزرگ شود! اینجا فقط صدای کلاغ‌ها به گوش میرسد... گوش‌هایت را نگیر، عادت میکنی!...
shokoufeh
سنگ فرش‌های خیابان را تا به حال شمرده ای؟ من می‌شمارم... من می‌شمارم تا خیلی چیزها از یادم برود...!
shokoufeh
سنگ فرش‌های خیابان را تا به حال شمرده ای؟ من می‌شمارم... من می‌شمارم تا خیلی چیزها از یادم برود...!
shokoufeh
دندان واژه‌هایم تیر میکشد... مرداد یا تیر، صد سال طول میکشد... آنقدر در آینه مانده‌ام که دارد دیر میشود آنقدر دیر کرده‌ام که راه هم دور میشود
shokoufeh
من همانم که خودم نیستم! چند سالیست که کسی نیستم...
shokoufeh
زود بیایم خانه تا چه کنم؟! خانه بدون تو غربتی ست که گفتنی نیست که نیست... خسته‌ام با که درد دل کنم آخر؟! گوش‌هایشان جای امنی برای شنیدن نیست که نیست!..
هدیهٔ دریا
نمیدانم باورت میشود یا نه؟ من خیابان‌های شهرم را نمیشناسم! من سالهاست که چشم به این زمین سنگی دوخته‌ام... نمیدانی چه قدر آسمان این شهر برایم غریب است!... سنگ فرش‌های خیابان را تا به حال شمرده ای؟ من می‌شمارم... من می‌شمارم تا خیلی چیزها از یادم برود...!
هدیهٔ دریا
چه قدر بر دهانمان زدند و لبخند لعنتیمان را فراموش نکردیم!... چه قدر شیر خوردیم اما بزرگ نشدیم و کوچک ماندیم!... چه قدر شیطنت نکردیم و وقارمان را به بازی گرفتند... چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم... چه قدر ساختیم و خراب کردند... چه قدر خراب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم!... چه قدر قانع بودیم و چه بی‌اندازه کم حافظه!... این جماعت اگر قدر مطلقمان را هم حساب کنند شک ندارم منفی میشود!
هدیهٔ دریا
چیزی نشده! اما تو نشنیده بگیر...
~آلْبا~☘️
دمادم سحر بود که صدای داد و قال ناودان از ریزش سرد قطره‌های باران، خیال خاطراتم را کلافه میکرد... و سردی ملایم هوا که داغی زخم‌های دلم را برافروخته میکرد... و صدای پای خورشید... که دردلم دعا میکردم زودتر بر طبل آسمان بکوبد که آرام آرام در آغوش فراموشی پلک بر هم گزاردم...
~آلْبا~☘️

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

قیمت:
رایگان