- طاقچه
- ادبیات
- شعر
- شعر نو
- کتاب هی آدم!
- بریدهها
بریدههایی از کتاب هی آدم!
۴٫۲
(۱۱۸)
به او میگفتم بالاخره من هم عوض شدم!...
به او میگفتم عوض شدن گاهی چه بیاندازه میتواند بیرحمانه و سخت باشد...
به او میگفتم اصلا ساده نبود، خیلی سخت عوض شدم... حالا خوب یا بدش بماند!
کتابخور!
آسمان که زرد میشود، دلم برای خودم تنگ میشود...
~آلْبا~☘️
ریزش سرد قطرههای باران، خیال خاطراتم را کلافه میکرد...
و سردی ملایم هوا که داغی زخمهای دلم را برافروخته میکرد...
سپیده دم اندیشه
هی آدم!
آنقدر نمیشود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
◉『𝑯𝒊𝒗𝒂』◉
نمیخواهد بگویید دنیا بایستد
اتفاقا دنیا باید برود..
شاید میان داد و قال این آهن پارهها یا سلامهای نکردهی آقای رئیس یا چشم غرههای پیرزن بداخلاقی که تمام دنیا را سهم خودش میداند، از صندلیهای اتوبوس گرفته تا صف شلوغ نانوایی...
یا میان جوابهای ندادهی کارمندهای بیحوصله یا وقت نداریمهای خانم منشی جناب دکتر!
یا تشکرهای نکردهی همانها که از دماغ فیل افتادهاند...
یا میان احوال پرسیهای رفع تکلیفی آقا یا خانم فامیل...
و حتی خداحافظیهای نکردهی بعضیها یا ماندنهای آزار دهندهی باز هم
بعضیها! که به خیالشان با همه بله ولی با آنها نه!
یا میان خاله زنک بازی و غیبتهای خانم یا اتفاقاً آقای به اصطلاح دوست و همکار و فامیل و همسایه و آشنای با معرفت!
یا میان زورگوییهای از ما بهتران،
دلم هوای پختن یک کیک خوشمزه کند!
که با یک فنجان چای به تمامشان کج دهنی کنم!
دنیا باید برود تا فصل چیدن شکلاتها وگردوها و موزها و توت فرنگیها...
◉『𝑯𝒊𝒗𝒂』◉
چند سالیست که قاپ زدید لبخندم را...
" رابو "
دلم هوای پختن یک کیک خوشمزه کند!
که با یک فنجان چای به تمامشان کج دهنی کنم!
دنیا باید برود تا فصل چیدن شکلاتها وگردوها و موزها و توت فرنگیها...
:)
آیینه نگاهم نمیکند دیگر!
جای من بدون تو حتی در آیینه هم نیست که نیست
مسیح
در گورستان تنها چیزی که ندیدم گور بود!...
سکون بود و سکوت بود و داغترین ظهر زمستان!
ظهری که انگار بارها شب کرده بودم اما زمانی که نمیگذشت! و غریبههایی که آشنا میآمدند...
در گورستان تنها چیزی که ندیدم مرگ بود!
سکون بود و سکوت بود و نگاه...
در گورستان ردیف و قطعهای نبود مگر برای شعر!
شعرهایی که از دل برآمدند و روی سنگها نقش گرفتند
در گورستان تنها چیزی که ندیدم وحشت بود...
سکون بود و سکوت بود و آرامش...
آرامگاه نام بهتری ست... نگویید گورستان!
helya.B
پیغامی اگر داری، روی برگ زرد پاییز بنویس...
helya.B
مَردم! بین تو تا مُردم عالمی از دردست
اینجا حتی از فتحه تا ضمه رسیدن سخت است...
کاربر ۱۵۲۴۰۴۹
هی آدم!
آنقدر نمیشود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
شک نکن دست خدا از همیشه تا هنوز سهم ناتمام دست من و توست
و هرگز نکنی ظن به خدایت که فراموش کند یاد کسی از من و تو
به خدایت سوگند شوق او از دیدار بیشتر از تمام شوق من و توست
از وجود عاشقش معرفت ست پر لبریز
در وفای رب ما نیست نبخشد تقصیر
Hope🤗
هی آدم!
آنقدر نمیشود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
[][][][][][][][][][][][][][]
اینجا گناه یکدیگر را به پای دروغ بودن مقدسات مینویسند...
Shamim
تمام شهر را از آیینه پر کرد...
داروغه میدانست...
شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
Shamim
تمام شهر را از آیینه پر کرد...
داروغه میدانست...
شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
asma
دلم به شوری آشی که برایم پختهاند شور میزند!
zaraakra
هی آدم!
آنقدر نمیشود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!..
Arezuwishi
ای بیش از حد دست نیافتنی آخر نشد داشتت!
.ً..
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
قیمت:
رایگان