بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هی آدم! | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هی آدم!

بریده‌هایی از کتاب هی آدم!

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۱۸ رأی
۴٫۲
(۱۱۸)
غصه نخور! پیر میشوی!... بگذار از تو بد بگویند! بگذار چشمشان را ببندند و دهانشان را باز کنند... آنقدر که قد و قواره‌ی واژه‌هایشان تنها به دهان خودشان بیاید... غصه نخور، پیر میشوی، پیرت میکنند!... چال صورتت باید همیشه پیدا باشد... بخند، بلند بخند... بگذارآنقدر دورو باشند که به مزاج همه خوش بیایند... یک رو برای زوج‌ها، چپ‌ها... یک رو برای فردها، راست‌ها... اینجا خیلی زود تغییر ذائقه میدهند! عسل هم که باشی در دهانشان تلخ میشوی!... بگذار هفت رنگ باشند یا اصلا هفتاد رنگ! تو آنقدر سفیدی که رنگی نشوی... غصه نخور، پیر میشوی... آسان نیست فراموش کردن، اما تکرار سخت‌تر است... بگذار از تو بد بگویند! عادت کرده‌اند به خراب کردن!... تو نه! پل‌های پشت سرشان را میگویم... تو نه! گیرم سر به زیر و چشم بپوشند از آسمان، مگر خورشید خاموش میشود؟! بگذار دهانشان را چتر کنند بر خوبی‌های تو!
:)
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
ارغوان
بچه جان! بنویس خواب، بخوان خاب... بنویس خوان، بخوان خان... نوشتن قانون دارد! اینجا هرج و مرج نیست، فقط بعضی قانون‌ها آنطور که نوشته میشوند، خوانده نمی‌شوند!!!...
نیلوفر🍀
تمام شهر را از آیینه پر کرد... داروغه میدانست... شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
tasnim
چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم... چه قدر ساختیم و خراب کردند... چه قدر خراب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم!... چه قدر قانع بودیم و چه بی‌اندازه کم حافظه!... این جماعت اگر قدر مطلقمان را هم حساب کنند شک ندارم منفی میشود!
Shamim
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
zaraakra
تاوان بدی داد! ابری که به جرم پوشاندن خورشید هر بهار گریست...
مرضیه
من اما همیشه به معجزه‌های کوچک اعتقاد دارم، خودم بارها دیده‌ام دستی به خاکستر میخورد، طلا میشود... ببار ای باران اما‌ بی‌صدا...
soltani
اینجا گناه یکدیگر را به پای دروغ بودن مقدسات مینویسند...
علی
بعید نیست ندیدن چشم‌های تو...
min
بیا چیزی جا نگذاریم، حواسمان را در سال‌های پیش!
min
مرده‌ام، مرده‌ای که حرکت میکند! شهر خوابیده، در خواب حرکت میکند! باخته‌ام خود را و شما تبریک! برنده شدید... به خیالتان بال درآورده، پرنده شدید!
محمدرضا
آسان نیست فراموش کردن، اما تکرار سخت‌تر است...
_SOMEONE_
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
ziba.sh
تمام شهر را از آیینه پر کرد... داروغه میدانست... شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
Elahe
نه میخواهم کلاغی ببینم! نه یک نیمکت خالی! پیغامی اگر داری، روی برگ زرد پاییز بنویس... زیر درخت که بنشینم، شاید آرام بریزد بر شانه‌ام! شاید دیگر شانه‌ام را بالا نیندازم وقتی برگ‌ها خش خش میکنند!...
ثنا
بچه جان! بنویس خواب، بخوان خاب... بنویس خوان، بخوان خان... نوشتن قانون دارد! اینجا هرج و مرج نیست، فقط بعضی قانون‌ها آنطور که نوشته میشوند، خوانده نمی‌شوند!!!...
آکسین :)
تا آسمان این شهر محل باریدن نیست... شب که میشود، هرگز زمان خواب دیدن نیست... دیوا‌رهای شهر چرک و غبارگرفته و خاکستری‌اند، انگار صد سال سیاه باران به خود ندیده‌اند...
سپیده دم اندیشه
گلوی آرزوی مرا جلاد از دار آویخته است...
روژینا
تمام شهر را از آیینه پر کرد... داروغه میدانست... شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
روژینا

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

قیمت:
رایگان