- طاقچه
- ادبیات
- شعر
- شعر نو
- کتاب هی آدم!
- بریدهها
بریدههایی از کتاب هی آدم!
۴٫۲
(۱۱۸)
بمانی دلم برای خودم تنگ میشود
fatemeh
میگویند بزرگ که باشی، دنیا را جور دیگری میفهمی... اما من نتوانستم آنچه باید ببینم را ببینم وآنچه باید بشنوم را بشنوم... من حتی نتوانستم ببینم و ندیده بگیرم! بشنوم و نشنیده بگیرم! هر چه قدر شیر خوردم باز هم نتوانستم!
fatemeh
تمام شهر را از آیینه پر کرد...
داروغه میدانست...
شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
مرضیه
چیزی نشده! اما تو نشنیده بگیر...
تو حق داشتی صدای شکستنم را نشنوی، آن چند شنبهای که فریاد میزدی...
فکرش را بکن! اگر تو اینگونه نبودی... فقط و فقط اگر تو!... شاید این قلم آنقدر تراشیده نمیشد...
شاید این درخت هیچ گاه با من سخن نمیگفت...
و اگر من اینگونه نبودم! شاید صدای هیچ فریادی آهستهتر از سکوتهای من نمیشد...
f.amiri
تمام شهر را از آیینه پر کرد...
داروغه میدانست...
شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
f.amiri
هی آدم!
آنقدر نمیشود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
احسان
هی آدم!
آنقدر نمیشود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
احسان
در گورستان تنها چیزی که ندیدم وحشت بود...
سکون بود و سکوت بود و آرامش...
آرامگاه نام بهتری ست... نگویید گورستان!
مهری
در آسمان دلم پرنده پر نمیزند
شبیه گورستانی که کسی پرسه نمیزند
.
چه توقعی میرود از تو برای فهمیدنم!
از تو که مرا با نامی میخوانی که دیگران برایم گذاشتهاند!...
.
چه قدر شیطنت نکردیم و وقارمان را به بازی گرفتند...
چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم...
چه قدر ساختیم و خراب کردند...
چه قدر خراب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم!...
.
و مادربزرگ هنوز بر این باورست که سری که درد نمیکند دستمال نمیپیچند!
.
ای کاش تو لهجهی سکوت را میدانستی...
.
شهر برایم تکرارست... تکراری که هر ثانیهاش اجبارست...
کوچههای آشنا، ردپای دروغ... بوتیکهای روشن، دکههای شلوغ...
.
قلبم کجاست؟ پیش چه کس جا مانده؟
من منی گم کردهام، پیش شماها مانده؟
.
همیشه در گوشم میخواندند بزرگ که باشی، حقت را میگیری... اما من هر چه قدر هم شیر خوردم، همیشه حق را به دیگران دادم...
.
میگویند بزرگ که باشی، نمیتوانی ظلم را ببینی و سکوت کنی... اما دروغ چرا؟ زیاد شیر خوردهام اما حرفهایم را بیشتر...
.
میگویند بزرگ که باشی، دنیا را جور دیگری میفهمی... اما من نتوانستم آنچه باید ببینم را ببینم وآنچه باید بشنوم را بشنوم... من حتی نتوانستم ببینم و ندیده بگیرم! بشنوم و نشنیده بگیرم!
.
میگویند بزرگ که باشی، آسان میبخشی... اما دروغ چرا! من هنوز هم گیر دادهام به چند ده روز که نمیدانم چند سال زندگیشان کردهام!...
.
نمیخواهد بگویید دنیا بایستد
اتفاقا دنیا باید برود..
.
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
قیمت:
رایگان