- طاقچه
- ادبیات
- شعر
- شعر نو
- کتاب هی آدم!
- بریدهها
بریدههایی از کتاب هی آدم!
۴٫۲
(۱۱۸)
چه قدر ساختیم و خراب کردند...
چه قدر خراب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم!...
لیندا
تو یادت نمیآید روزهایی که خندیدیم!
وگرنه زخم زبان سهم من نمیشود!
نه یادت نمیآید صدای رفیق گفتنم!
نه یادم نمیماند صدای رفیق گفتنم!
کسی نمیفهمد چرا سکوت کردهام!...
مهدی فیروزان
دلم به اندازهی تمام ساعت هفتهای شیفت صبح مدرسه شور میزند!
دلم به تندی بوی عطرآقای رئیس شور میزند...
دلم به اندازهی پیدا کردن ایکس شور میزند...
دلم به شوری آشی که برایم پختهاند شور میزند!
دلم به اندازهی تمام این یک سال و به اضافه شور میزند...
دلم دریاچهی نمک است، شور میزند... شورش را درآورده! دائم شور میزند!...
PARSA
ترسم از مجهول شدن نیست، من عادت دارم
یک تساوی در این معادله کم دارم
PARSA
اینجا فقط صدای کلاغها به گوش میرسد... گوشهایت را نگیر، عادت میکنی!...
PARSA
میگویند بزرگ که باشی، دنیا را جور دیگری میفهمی... اما من نتوانستم آنچه باید ببینم را ببینم وآنچه باید بشنوم را بشنوم... من حتی نتوانستم ببینم و ندیده بگیرم! بشنوم و نشنیده بگیرم!
PARSA
سر سفره پا نمیشوند رفیق من! بنشین!
سفرهی دلم گرچه جای نشستن نمیشود
Elahe
تاوان بدی داد!
ابری که به جرم پوشاندن خورشید هر بهار گریست...
چڪاوڪ
من که عمریست خودم مجهولم
بشمار! ریاضی هندسه جبر به کل مردودم
ترسم از مجهول شدن نیست، من عادت دارم
یک تساوی در این معادله کم دارم
چڪاوڪ
نمیدانستم اعتماد عصای دست نمیشود اگر چشم بسته راه بروی!
msadeq
اگر یک سال نمیگذشت، هیچگاه نمیفهمیدم یک سال چه قدر طول دارد!
اگر نمیگذشت و عرضهای شما را نمیشنیدم، هیچگاه نمیفهمیدم سکوت چه قدر میتواند تلخ باشد!
fatemeh
خنده دار است!... ولی امروز!... همین امروز که با جفتمان کنار آمده بودم،
در این کوچه! همین کوچه که مرا به خیابان اصلی میرساند، کسی از من پرسید!...
چیزی را که تو اگر یکبار و فقط یکبار از من پرسیده بودی، عابر این کوچه هرگز نمیخواست بداند چرا دلم گرفته است؟!!...
رعنا
مرده در شهر شما مگر شکستن دارد؟
nia
آیینه
تمام شهر را از آیینه پر کرد...
داروغه میدانست...
شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
nia
تاوان بدی داد!
ابری که به جرم پوشاندن خورشید هر بهار گریست...
ک مثل کتاب…
چه قدر خندیدند و ما! چه سوژهی خوبی بودیم...
چه قدر بر دهانمان زدند و لبخند لعنتیمان را فراموش نکردیم!...
چه قدر شیر خوردیم اما بزرگ نشدیم و کوچک ماندیم!...
چه قدر شیطنت نکردیم و وقارمان را به بازی گرفتند...
چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم...
چه قدر ساختیم و خراب کردند...
چه قدر خراب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم!...
چه قدر قانع بودیم و چه بیاندازه کم حافظه!...
این جماعت اگر قدر مطلقمان را هم حساب کنند شک ندارم منفی میشود!
مسافر دنیای خیال :)
همیشه میگفت خوبیاش به این است که اتفاقات ساده میتوانند آدم را سخت عوض کنند...
اگر هنوز هم اینجا بود، به او میگفتم بالاخره من هم عوض شدم!...
به او میگفتم عوض شدن گاهی چه بیاندازه میتواند بیرحمانه و سخت باشد...
به او میگفتم اصلا ساده نبود، خیلی سخت عوض شدم... حالا خوب یا بدش بماند!
اما خوبیاش به این است که ساده عوض نشدم...
Panah
حالم به لطف شما خوبست؟!
و مادربزرگ هنوز بر این باورست که سری که درد نمیکند دستمال نمیپیچند!
شاید به همین خاطر بود حرفی که یک جا نزدم!
دادی که یک جا نکشیدم!
نهای که هیچ وقت نگفتهام!
نمیشودی که جایی به زبانم نیامد...
و چشمی که بارها گفتهام...
او چه میدانست روزی این سر سازگاری به تنم زیادی میکند!
روژینا
دیشب عجب شبی بود!
اگر تو با من سخن نمیگفتی هرگز صبح نمیشد!...
و خورشید در گورستانی که دفن نشد برای همیشه سرگردان میماند!
روژینا
او همیشه به حکومت خان اعتراض داشت...
حتی تصمیم گرفت خان را نابود کند
اما تنها چیزی که از خان گرفت خفه بود!...
⚖️وکیل بعد از این⚖️
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
قیمت:
رایگان