«تازه، اگر تمام دنیا هم از تو بدشان بیاید و تو را آدم بدی بدانند، تا وقتی که وجدانت تو را تأیید میکند و تو را گناهکار نمیداند، تو بدون دوست نمیمانی.»
MaaM
اما تنها نیستید. هر کدامتان رفیقی دارد که در سراشیب زوال با او درددل میکند.»
فـــ . محمدی
چه خوب است که گذشت زمان شعلههای انتقام را خاموش میکند و جوشوخروش کینه و خشم را فرو مینشاند. من این زن را با بغض و نفرت ترک کرده بودم. اما حالا که نزدش برگشته بودم هیچ احساسی به او نداشتم جز احساس دلسوزی برای درد و رنج او، همین طور میل به فراموش کردن و بخشیدن همه جراحتهای گذشته ــ آشتی کردن و فشردن دست دوستی.
فـــ . محمدی
اکنون لوح مرمر خاکستری رنگی روی قبرش هست که اسم او بر آن حک شده است، به اضافه این کلمه: «رسورگام.»
MaaM
اگر کسی که شما میشناسید، رنج برده و خطا کرده، باید به جایی بالاتر از بشر روی بیاورد تا قدرت بگیرد و به روح خود شفا و التیام ببخشد.»
فـــ . محمدی
دوشیزه اینگرام در حدی نبود که به او حسادت کنم. کوچکتر از آن بود که چنین احساسی در من به وجود بیاورد. مرا ببخشید که قضیه متناقض به نظر میرسد، اما من میدانم چه میگویم. دوشیزه اینگرام زرقوبرق داشت اما توخالی بود. هیکل خوبی داشت و به انواع هنرها و زیورها آراسته بود، ولی ذهن و فکرش فقیر بود و قلبش تهی و بایر.
فـــ . محمدی
وقتی تسلیم وسوسه بد میشویم، پشیمانی وحشتناکی به سراغ ما میآید، دوشیزه ایر. پشیمانی زهر زندگی است.»
«میگویند علاجِ پشیمانی توبه است، آقا.»
فـــ . محمدی