برای هر منبر، گاهی از شب تا صبح مطالعه میکرد. فقط هم به کتابهای دینی بسنده نمیکرد. هر کتابی که بحث و موضوع سخنرانی میطلبید، از فیزیک و نجوم و پزشکی تا روانشناسی و اقتصاد و علوم سیاسی، پیدا میکرد و میخواند. تا پایان عمر، همیشه میگفت «من دانشآموزم.» از آن دانشآموزهایی بود که میز جلویی مینشینند و بهتر از استاد درس را توضیح میدهند.
میـمْ.سَتّـ'ارے
در پاریس، کیسهی صفرایش را عمل کردند. هرچه اصرار کرد، پزشک فرانسوی هزینهی جراحی را نگرفت و گفت: «من از هیچ روحانیای پول نمیگیرم. شما برای خدا کار میکنید، ما هم به شما رایگان خدمت میکنیم.»
میـمْ.سَتّـ'ارے
روشش بود که روی منبر مدام برای حرفهایش مثال بزند. مثالهایی آشنا و ملموس، که در ذهن مخاطب، راحت میگنجید و فراتر از انتظار او، جذاب بود. اگر مخاطب پای منبرش تاجر بودند، از بازار مثال میآورد؛ اگر دانشجو بودند، از درس و دانشگاه؛ اگر سیاسی بودند، از بحثهای روز. مثالهایش توهینآمیز و تند نبود و به دل مخاطب مینشست. مثالهایش مثل ضربالمثل بودند. انگار شعر بودند. با یک مثال، همه را میخنداند یا میگریاند.
میـمْ.سَتّـ'ارے
در منبر از اصطلاحات پیچیده و کلمات قلنبه سلنبه استفاده نمیکرد. اگر کلمهی جدید و نامأنوسی هم میگفت، خوب توضیحش میداد. صحبتهایش سنجیده و ساده بودند. در میانههای منبر، اشعار مرتبط با بحث را با آهنگ و صدایی گرم میخواند. آنقدر جذاب که همه، حتی بچهها، از بر میشدند و تا چند روز میخواندند و تکرار میکردند. به تجربه دریافته بود که اگر آن آهنگ نباشد، شعر هم خوب فهمیده نمیشود و در یادها نمیماند.
ali joon