از میان همه کولاکهایی که به عشق آسیب میزنند، درخواست پول از همه سردتر و ریشهکن کنندهتر است.
atefe.ebrahimpour
چشمش به دیوار صومعهاش افتاد؛ روی نیمکتی در سایه نارونها نشست. چه آرامشی داشت آن زمانها! چقدر غبطه احساسهای عاشقانه وصفناپذیری را میخورد که در آن زمان میکوشید براساس کتابها پیش خود مجسم کند!
اولین ماههای ازدواجش، گردشهایش در جنگل با اسب، ویکنتی که میرقصید و آواز خواندن لاگاردی، همه پیش چشمانش ظاهر شد... و ناگهان به نظرش آمد که لئون هم به اندازه آنها از او دور شده بود.
با خود میگفت: ــ امّا دوستش دارم!
هرچه بود خوشبخت نبود، هرگز احساس خوشبختی نکرده بود. این نابسندگی زندگی از چه بود، از چه ناشی میشد این که به هرچه تکیه میکرد درجا میگندید؟...
مصطفی
از غم و غصه آدم همیشه یک خرده، یک وزنهای به قول معروف، ته دل باقی میماند. امّا میرود آن پایینها. ولی چون چیزی است که قسمت همهمان است، نباید خودمان را دقکش کنیم، نباید چون کسانی مُردهاند ما هم مرگ خودمان را بخواهیم... باید به خودتان بیایید و قوی باشید آقای بوواری
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸