بریدههایی از کتاب آنی شرلی در گرین گیبلز (کتاب اول)
۴٫۷
(۵۳)
در این دنیای ناقص هیچچیز همیشه نمیتواند کامل باشد.
Book
ماریلا! زمانیکه آدم قصد خوشحالکردن کسی را دارد، تواناییهایش به طرز شگفتانگیزی زیاد میشوند.
Book
عشق همیشه باید در کلمات و نگاهها ابراز شود
Book
کمکم دارم میفهمم که بزرگشدن چه اشکالهایی دارد؛ وقتی به آرزوهایی که در کودکی داشتی میرسی، میبینی آنقدرها هم که فکر میکردی، جالب نبودهاند.
Book
ریچل که حتی از فرشتههای خدا هم، اگر در اونلی زندگی میکردند، ایراد میگرفت.
Book
ولی گاهیاوقات وقتی آرزوی چیزی را داری، خیلی سخت است که برآورده شدنش را به آینده موکول کنی.
Book
ماریلا گفت: «آنی! آنچه که کاملاً واضح است، این است که افتادن از سقف خانهٔ بری هیچ آسیبی به زبان تو نزده.»
Book
در آن لحظه ماریلا مسئلهٔ جدیدی را کشف کرد؛ ترسی ناگهانی که با دیدن آن صحنه مانند خنجری در قلبش فرو رفت، به او فهماند که آنی چقدر برایش ارزش داشت.
Book
"اگر عاشقم باشی همانقدر که من عاشقتم
فقط مرگ است که جدا میکند ما را از هم"
Book
انگار خدا میخواسته با آفریدن دنیا خوشیهایش را کامل کند
Book
ازنظر متیو هرکسی که از آنی تعریف میکرد، آدم خوبی بود.
Book
فکر نمیکنم خدا آنقدر وقت داشته باشد که به مدل لباس یک دختر یتیم رسیدگی کند.
Book
... حاضرم بهخاطر تو هر کاری را انجام بدهم...
Book
مهم نیست. زندگی جدیدمان مشکلات جدیدی هم به همراه خواهد داشت. وقتش رسیده که من تواناییهای خودم را کشف کنم.
Book
سنگین نیست. همهٔ وسایل زندگیام را داخلش ریختهام، اما سنگین نشده.
خورهی کتاب
خوشحالم که امروز صبح هوا آفتابی است، البته من روزهای بارانی را هم خیلی دوست دارم. همهٔ صبحها قشنگاند. شما اینطور فکر نمیکنید؟ هیچکس نمیداند در طول روز چه اتفاقاتی میافتد و همین باعث میشود بتوانیم خیالپردازی کنیم. ولی خوشحالم که امروز باران نمیآید، چون شادبودن و تحملکردن غصهها در یک روز آفتابی راحتتر است. احساس میکنم در روزهای آفتابی میتوانم با غصههایم کنار بیایم.
soniya
میدانی، من تا جایی که به خاطر دارم، هرگز یک خانهٔ واقعی نداشتهام.
soniya
مدتی بود که انگیزهٔ آنی برای برندهشدن فقط شکستدادن گیلبرت نبود، بلکه دلش میخواست افتخار حاصل از پیروزی بر رقیبی توانمند را در قلبش احساس کند. پیروزی هنوز هم برایش ارزشمند بود، اما دیگر عقیده نداشت که با برندهنشدنش دنیا به آخر خواهد رسید.
گوجه سبز
همه میدانند کسی که بورس ایوری را برد یک پسر نبود. یک دختر بود... دختر من... دختری که به داشتنش افتخار میکنم.
Book
آه! تنهایی چقدر سخت است.
Book
حجم
۴۷۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه
حجم
۴۷۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۳۹,۰۰۰۴۰%
تومان