بریدههایی از کتاب من او را دوست داشتم
۳٫۶
(۸۸)
آدما همیشه در مورد غم و اندوه کسایی که جا میمونند حرف میزنن اما تو هیچوقت در مورد غم و غصهی کسایی که میرن فکر کردی؟
Parinaz
"به خودم گفتم، قول دادم که هیچوقت دوباره با مردی که منو آزار میده، نباشم. فکر نمیکنم که لیاقت من این باشه. میفهمی؟ این حق من نیست.
Roghayeh
آدمای بیخاصیت تو پیدا کردن بهونه عالی هستن.
artemis
ترجیح میدم ببینم امروز رنج زیادی میکشی تا اینکه مابقی زندگیت هر روز کمی رنج بکشی.
آرزو
حق با پییر است، چرا ضعفت را نشان میدهی؟
تا ناراحتت کنند؟
م مثل مریم
پرنده از قفس پریده بود.... برای پیدا کردنش باید میدونستم تو کدوم نیمکره به دنبالش بگردم... و اینکه قول داده بودم اونو تنها بذارم. بههرحال این یکی از ویژگیهای بارز منه. بازندهی خوبیم.»
شاداب
من خودم خیلی زیاد رنج کشیدم... و به همین خاطر ترجیح میدم ببینم امروز رنج زیادی میکشی تا اینکه مابقی زندگیت هر روز کمی رنج بکشی.
شاداب
فکر میکنم آدرین لیاقت تو رو نداشت. او کوچیکتر از این بود که با تو پیمانی ببنده،
شاداب
«میتونی برای یک بار بدون اینکه من خجالت بکشم گریه کنی، خوشحال میشم ببینم بیدلیل گریه میکنی، بیا اینارو خرد کن.»
شاداب
در خانهی من، در آغوش گرفتن و بوسیدن همچون نفس کشیدن ضروری است.
ستاره تبریزی
به عواقب رابطهمون فکر نمیکردم. من فقط اینو کشف کرده بودم که وقتی آدمی خوشبخته زندگی شاد و دلپذیر بود. چهل و دو سال طول کشیده بود تا اینو بفهمم و بسیار مبهوت بودم از اینکه خودمو مجبور میکردم با نگاه کردن به افقهای دور دست چیزی رو خراب نکنم. در عرش سیر میکردم.»
ta
در خانهی من، در آغوش گرفتن و بوسیدن همچون نفس کشیدن ضروری است.
Parinaz
«پس عشق چیز مزخرفیه؟ درسته؟ هیچوقت عاقبت نداره؟»
«البته که عاقبت داره. اما باید بجنگی...»
«چطور جنگید؟»
«هر روز باید کمی با خودت بجنگی. هر روز حتی خیلی کم، جرأت اینکه خودت باشی رو داشته باشی، تا تصمیم بگیری که خوشبخت باشی...»
Roghayeh
«آدما همیشه در مورد غم و اندوه کسایی که جا میمونند حرف میزنن اما تو هیچوقت در مورد غم و غصهی کسایی که میرن فکر کردی؟»
m_royaei
چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی که دوستش دارد را از یاد ببرد؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستش نداشته باشد؟
mahtab masomi
اما زندگی همین است. ارادهی باورنکردنیتان را نشان میدهید و سپس یک صبح زمستان تصمیم میگیرید که ۴ کیلومتر در سرما پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید. عاشق مردی هستید، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستان خبردار میشوید او رفته است
م مثل مریم
میگفتم که خودمو در اون گوشهی دنیا با زنی پیدا کردم که زندگیشو با پریدن از این قاره به اون قاره میگذروند، کسی که بهخاطر اونچه که بودم دوستم داشت، بهخاطر اونچه که در درونم بود. یک زن که عاشق من بود، دوست دارم بگم...، با ملایمت و مهربانی منو دوست داشت. اینا برام خیلی خیلی تازه بود. خیلی عجیب. زنی بینظیر که وقتی میدید سوپ مار کبری با گلهای داوودی میخورم، نفسش رو در سینه حبس میکرد.»
شاداب
گفتم که سعی میکنم بدون تو زندگی کنم... سعی کردم، تلاش کردم اما من قوی نیستم، تموم مدت به تو فکر میکنم و حالا شاید برای آخرین بار ازت میپرسم: میخوای با من چیکار کنی؟ "
شاداب
چه صحنهای... عشق زندگیمو از دست داده بودم تا با زنی بمونم که منو بهخاطر بقال و قصابش ترک نمیکرد.
شاداب
من خودم خیلی زیاد رنج کشیدم... و به همین خاطر ترجیح میدم ببینم امروز رنج زیادی میکشی تا اینکه مابقی زندگیت هر روز کمی رنج بکشی.
ستاره تبریزی
حجم
۱۵۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۵۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان