بریدههایی از کتاب شوهر معمولی من: دو جُستارِ فلسفی در باب روششناسیِ ساختارشکنِ کامیابی در زندگی
۲٫۶
(۱۱)
ما خیلی زحمت میکشیم. صبح که اثر انگشتمون رو به منظور ورود به اداره توی اون دستگاه انگشتزنی ثبت میکنیم، میریم پشت میزمون میشینیم و بعدِ کمی حالواحوال با این همکار و اون همکار، بساط صبحانه رو آماده میکنیم و دور هم مینشینیم به خوردن نون و پنیر و گوجه و خیار. یه دلِ سیر که خوردیم منتظر میشیم آقافرج چایی دیشلمه رو بیاره که به قول بروبچ بزنیم تو رگ. حوالی ساعت ۹ که رئیس میآد سرِ کار یه عرض ارادتی بهش میکنیم. بعد از این عرض ارادت، کار استارت میخوره. البته منهای یک ساعت نهار و نماز
milad
اهمیتِ داشتنِ یک شوهر معمولی
در اهمیتِ داشتن یک شوهر معمولی همین بس که او این کتاب را نمیخواند. بنابراین نمیداند من دربارهی او چه نوشتهام و چهها گفتهام درنتیجه او همچنان با من خوب و مهربان خواهد ماند.
سپیده
افتخار او به داشتن من
شوهر معمولیم اسباب کارکردنم را بهخوبی در خانه فراهم کرده. او برایم یک کتابخانهی ام دی اف دورتادور اتاق کارم زده که هیچ کتابی نیست که بخواهم و توش نباشد. هر کتابی را هم که بخواهم و نداشته باشم به هر قیمتی شده برایم میخرد. یک لب تاپ صورتی دِل هم برایم خریده تا من بتوانم در کمال آسایش و راحتی داستانهام را تایپ کنم و هرجا که دلم خواست ببرمش تا مجبور نباشم حتماً در یک مکان مشخص و معین بنویسم. گاهی درِ اتاق را میزند و با یک سینی چای و میوه کنار دستم مینشیند و حالِ کاروبارم را میپرسد. «امروز چند صفحه نوشتی؟» یا اینکه «امروز تو مود نوشتن بودی یا نه؟»
سپیده
بابا جان! ما بچهمون نمیشه...
شوهر معمولیم دلش بچه نمیخواد. معتقد است بچه جز مزاحمت چیزی برای آدم ندارد بهخصوص برای شبها. یعنی نگران این است که آرامش شبانهمان بر هم بخورد چون همش باید نگران هوش و حواس بچهها باشد و او حالوحوصلهی این قایمموشکبازیها را ندارد. تازه میگوید: «یه جادهی چالوس میخوایم بریم باید از هفت خان رستم رد شیم تا اجازهی بچه رو از مدرسه بگیریم. کی حالوحوصلهی این بچهبازیها رو داره. اینطوری هر وقت دلمون جادهی چالوس بخواد خودمون رو پرت میکنیم تو ماشین و دِ برو...»
و اینگونه شد که من به این نتیجه رسیدم در مواجه با پرسشهای مکرر اطرفیان، من باب کی بچهدارشدنمان بگویم: «بابا جان! خانوم جان! ما بچهمون نمیشه... مشکلی هست؟!»
سپیده
خوشسفر
شوهر معمولیم عادت عجیبی دارد. شب میخوابد و صبح بیدار میشود و میگوید: «خانوم چمدان رو ببند که بزنیم به جاده.» گاهی از کویر سر درمیآوریم و گاهی از کنار دریا اما مسألهی او کجارفتن نیست. مسألهاش این است که زوجها باید هر از چند گاهی بار سفر ببندند و از خانه و کاشانهشان دور شوند تا هم سفر حالشان را خوب کند هم دلشان برای خانهشان تنگ شود. جایی که وقتی پات را توش گذاشتی با همهی حالی که از سفر بردی بگویی: «آخیش برگشتیم خونهی خودمون. هیچجا خونهی خود آدم نمیشه.» موقع سفر مثل پروانه دور من میچرخد. به قول خودش دلش نمیخواهد آب تو دل من تکان بخورد. بین خودمان باشد او یک روشنفکر آسوپاس نیست. او یک شاعر و یک فیلسوفِ کچل یا یه عشق هابرماس نیست اما مرد خوشسفری است.
سپیده
خانه را پُر کردم از ظروف یکبارمصرف. از این مدلدارهاش. همان گُلگُلیها. شام و ناهار را در ظروف یکبارمصرف میل میکنیم و او هیچ اعتراضی به این کار ندارد و بدون هیچ گوشهکنایهیی میگوید: «کاش دیگه و قابلمهی یهبارمصرف هم اختراع میشد تا زحمتِ شستن این یکی دو قلم هم گردنت نمیافتاد.»
سپیده
بعد هم که خستگیاش را با یک چرت یکساعته در کرد بلند میشود و از من سراغ شام میگیرد! میگوید: «خانوم شام داریم؟ خیلی گشنمه» من گاهی یک چیزی برای خوردن سر هم کردهام و گاهی هم چیزی درست نکردهام و زنگ میزنم رستوران سر خیابان و شام سفارش میدهم. و او در هر دو صورت وقتی شامش را میخورد میگوید: «خانوم دست شما درد نکنه، خسته نباشی. زحمت کشیدی.»
سپیده
اهمیتِ داشتنِ یک شوهر معمولی
در اهمیتِ داشتن یک شوهر معمولی همین بس که او این کتاب را نمیخواند. بنابراین نمیداند من دربارهی او چه نوشتهام و چهها گفتهام درنتیجه او همچنان با من خوب و مهربان خواهد ماند.
سپیده
تحملم میکند
به قول بیشتر آن روشنفکرهای آسوپاس یا دوستان شاعر و نقاش و فیلسوف و جامعهشناسم و حتا والدهی مکرمهام کسی در این دنیا نیست که مرا درک کند. خُلقوخویم را میگویم. دیوانگیهایم را میگویم. برای همین بهتر است دیگر دنبال کسی نباشم که درکم کند و با من در یک عرض قدم بزند، بلکه باید دودستی بچسبم به کسی که میتواند تحملم کند. میتواند پای دیوانگیهایم، رِ بِ رِ عوضشدن مودَم بایستد و جاخالی ندهد. حالا فکر میکنم شاید شوهر معمولیم این توان را بهخوبی دارد چون او نه مرا به حال خود رها کرده و نه روی اعصاب و روانم راه میرود. او به من نمیگوید: «خانوم امروز خیلی تو غمی، چرا؟ چت شده؟ چرا یه روز خوشحالی یه روز ناراحت؟» او همانقدر با حال خرابم میسازد که با حال خوبم. او به من هیچی نمیگوید درعینحال که من مطمئنم بیشتر از هر کس دیگر در این دنیا مراقب من است و بیشتر از هر کس دیگر به فکر من.
سپیده
بعد هم میگوید: «خیلی بده که تو اینجا نشستی و مینویسی اما من هیچکدوم از داستانهات رو نخواندم. میدونی که تا چشمم به دو خط میاوفته خوابم میبره. خودم میدونم که چهقدر بده که زن آدم نویسنده باشه و آدم هیچکدوم از کتابهاش رو نخونده باشه اما دلم میخواد بدونی من به داشتن همسری مث تو افتخار میکنم حتا اگر هیچوقت هیچکدوم از کتابهات رو نخوونم. همین که تو همسر من هستی و دیگرون میگن زنِ فلانی رو میشناسی؟ نویسندهست! نمیدونی چه قندی تو دل من آب میشه از داشتن زنی مث تو.»
سپیده
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان