- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب شطرنج
- بریدهها
بریدههایی از کتاب شطرنج
۴٫۰
(۹۴)
هرچند من هرگز شطرنج باز جدیای نبودم، به این دلیل ساده که من همیشه سبکسرانه و صرفا از سر تفریح به این بازی رو آوردهام. اگر ساعتی پای تختهی شطرنج بنشینم، به خود فشار نمیآورم؛ بلکه کاملا برعکس، هدفم این است که تمدد اعصاب کنم. من به معنای واقعی کلمه شطرنج را «بازی» میکنم در حالی دیگران، یعنی شطرنج بازان واقعی، حین بازی «کار» میکنند.
golab
آیا ما با توهینمان به خاطر بازی برشمردن شطرنج گناهکار نیستیم؟ آیا این هم نباید نوعی هنر یا دانش محسوب شود، چیزی معلق در میانهی هر دوی این مقولهها، همان طور که قالیچهی سلیمان در میانهی زمین و آسمان معلق بود، پیوندی یگانه میان اضداد: چیزی باستانی که همچنان نوییاش را حفظ کرده، با ساختاری ماشینی که صرفا توسط یک خلاقیت موثر به کار میافتد؛ محدود به یک فضای هندسی ثابت، با این حال بیکران در ترکیبها؛ مدام در حال رشد و در عین حال سترون؛ اندیشهای که به جایی نمیرسد؛ ریاضیاتی که به محاسبهی هیچ مشغول است؛ هنری بدون اثر هنری؛ معماری بیپایه و اساس- اما با این وجود، آن طور که اثبات کرده در ذاتش از هر کتاب و اثر هنری ماندگارتر است؛ تنها بازیای که به تمامی ملیتها و اعصار تعلق دارد، با این که کسی نمیداند چه خدایی آن را به زمین آورده تا بر ملالت پیروز شده و هوش و حواسها را تقویت کرده و ذهن را بپروراند.
golab
در هجده سالگی قهرمان مجارستان بود و در سن بیست سالگی بالاخره قهرمانی جهان را از آن خود کرد. بیپرواترین قهرمانان، که همگی از نظر تواناییهای ذهنی، تخیل و جسارت از او سر بودند، قربانی سردی و برهان قاطع او شدند، همان طور که گویی ناپلئون به دست کوتوزوفِ کودن، هانیبال یا فابیوس کانکتاتور شکست خورده باشد، کسی که لیوی در موردش میگوید او هم در کودکیاش نشانههایی از خونسردی و خرفتی را بروز داده بود. پس به این ترتیب بود که طبقهی ممتاز استادان بزرگ شطرنج، کسانی که از حیث فکری در نقطهی برتری قرار داشتند، فیلسوفان و ریاضیدانانی که ذاتشان حسابگر، پرپندار و غالبا خلاق است، متوجه شدند برای اولین بار جمعشان مورد تاخت و تاز کسی قرار گرفته که یک سره با دنیای ذهن غریبه است، جوانی سرسخت و کمحرف که حتی مکارترین روزنامهنگاران هم هرگز موفق نشده بودند کوچکترین حرفی که به درد دیگران بخورد را از زیر زبانش بیرون بکشند.
golab
«چه طور یک بچه دهاتی بیست و یک سالهی اهل بَنات نباید دچار غرور و خودبینی شود، وقتی به یک باره، فقط به مدد تکان دادن مهرههای شطرنج روی یک صفحهی چوبی، طی یک هفته پولی به جیب بزند که کل دهاتش با هیزم شکنی و حمالی ظرف یک سال به دست نمیآورند؟ و آیا ساده نیست که خود را آدم مهمی بدانی وقتی سر سوزنی به تو تحمیل نشده باشد که افرادی مثل رامبراند، بتهون، دانته یا ناپلئون هرگز زیستهاند؟ با فهم اندکش، مردک تنها یک چیز را میداند آن هم این که ماههاست که حتی یک بازی را هم نباخته. پس از آنجا که ذرهای از وجود ارزشهای دیگری به غیر از شطرنج و پول خبر ندارد، او تمام دلایل لازم برای این که از خودش راضی باشد را دارد.»
golab
او هم مانند همهی شخصیتهای سرسختِ هم قماش خود، هیچ حس مسخره شدن را درک نمیکرد؛ از آنجا که تورنمنت جهانی را برده بود خود را به چشم مهترین مرد روی زمین میدید، وقتی میدید که همهی این افراد نخبه و باهوش، سخنوران و نویسندگانی تاثیرگذار در زمینهی خود را شکست داده و مهمتر از همه این واقعیت ملموس که او بیشتر از همهی آنها درآمد دارد، تزلزل ذاتی او را به غروری غیر دوستانه و ظاهرنمایانه بدل کرد.
golab
تنها بازی ساخت دست بشر که به طرزی چشمگیر از جور و جفای بخت و اقبال میرهد و تاج پیروزی را تنها به ذهن، یا یک نوعِ خاص از استعدادهای ذهنی اعطا میکند. آیا ما با توهینمان به خاطر بازی برشمردن شطرنج گناهکار نیستیم؟ آیا این هم نباید نوعی هنر یا دانش محسوب شود، چیزی معلق در میانهی هر دوی این مقولهها
Fahime Bdgh
من همیشه علاقهی زیادی به موضوع افرادِ تکجهته از هر نوع آن داشتم؛ کسانی که به طرزی وسواسگونه خود را به یک ایدهی واحد مشغول میکنند، زیرا هرچه انسان خود را بیشتر محدود سازد، به کمال مطلوبش نزدیکتر میشود و بلعکس.
Fahime Bdgh
تمایل به بازی کردن شطرنج در مقابل خود یک تناقض است و درست مثل پریدن از روی سایهی خودتان میماند.
❤ محمد حسین ❤
هیچ کس نمیتواند برای خود یا کس دیگر این را وصف، ارزیابی یا اثبات کند که یک دورهی مشخص در خلائی بیزمان و بیمکان چه قدر طولانی به نظر میرسد و نمیتوانی برای کسی توضیح دهی که چه طور تور را میفرساید و از پا در میآورد، وقتی هیچ چیز، هیچ چیز، هیچ چیز در اطرافت نباشد
❤ محمد حسین ❤
من همیشه علاقهی زیادی به موضوع افرادِ تکجهته از هر نوع آن داشتم؛ کسانی که به طرزی وسواسگونه خود را به یک ایدهی واحد مشغول میکنند، زیرا هرچه انسان خود را بیشتر محدود سازد، به کمال مطلوبش نزدیکتر میشود و بلعکس.
مهران
هدف از انداختن ما در یک خلاء تمام عیار و در اتاقی که به طور کل از دنیای بیرون جدا شده، این بود که فشار را نه از بیرون، و از طریق خشونت و سرما، بلکه از درون بر ما تحمیل کرده و در نهایت لبهایمان را به گفتن باز دارند. در نگاه اول اتاقم به هیچ وجه نامساعد به نظر نمیرسید. یک در و یک تختخواب و یک صندلی و یک روشویی و یک پنجرهی مسدود داشت. اما درِ آن شبانه روز بسته بود؛ هیچ کتاب، روزنامه، تکهای کاغذ یا مدادی روی میز نبود؛ پنجره با یک سنگر مسدود شده بود؛ خلایی تمام عیار حول من و حتی در درونم به وجود آمده بود.
محمد
ناگهان همچون سروشی آسمانی، به یادم آمد که رو تختی طرحی چهارخانه دارد و میتوانم آن را جوری تا کنم که شصت و چهار خانه داشته باشم. بنابراین برای شروع چند صفحهی اول کتاب را کندم و باقی آن را زیر تشکم پنهان کردم. بعد شروع به ساختن مهرههای شطرنج کردم. شاه و وزیر و غیره را از خردههای نانم ساختم که البته ناقص و مضحک از آب در آمدند اما هر چه بود بالاخره بعد از تلاشی بیپایان توانستم موقعیتهای به نمایش در آمده در کتاب را بر روتختیام بازسازی کنم.
محمد
انسان خردمندی که بهطور دایم تمام نیروی ذهناش را صرف کار مسخرهی راندن یک شاهِ چوبی به لبهی یک صفحهی چوبی میکند، و تازه این کار را بدون آنکه دیوانه شود، انجام میدهد.
سپهر
«در ظهر پزشکم که مردی مسن و مهربان بود به سراغم آمد. او نام خانوادگیام را میدانست و با چنان احترامی از عمویم که پزشک دربار بود یاد کرد که فورا احساس کردم رفتار او با من بسیار دوستانه است. همین طور که صحبت میکردیم او همه جور سوالی از من پرسید، خصوصا یک سوال که بسیار شگفت زدهام کرد- آیا من یک ریاضیدان یا شیمیدان هستم؟ گفتم که نیستم.
«او زیر لب گفت: "عجیب است. در هذیانت مدام فرمولهای عجیبی مانند c۳ و c۴ را فریاد میزدی. هیچ کدام نتوانستیم از آنها سر در آوریم. "
مرتضی بهرامیان
در واقع محال است تصور زندگی انسانی که از حیث عقلانی جهانش به کل در رفت و آمدی یک جانبه، در خانههای سفید و سیاه تقلیل یافته باشد، کسی که فتوحات زندگیاش را در حرکت پس و پیش، جلو و عقب سی و دو مهرهی شطرنج میجوید، کسی که برایش یک شیوهی افتتاحی جدید، تکان دادن اسب جای پیاده، امری شگرف است، انسان خردمندی که دایما تمام نیروی ذهن خود را صرف کار مسخرهی راندن یک شاه چوبی به لبهی یک صفحهی چوبی میکند و تازه این کار را بدون آن که دیوانه شود انجام میدهد.
مرتضی بهرامیان
تنها بازیای که به تمامی ملیتها و اعصار تعلق دارد، با این که کسی نمیداند چه خدایی آن را به زمین آورده تا بر ملالت پیروز شده و هوش و حواسها را تقویت کرده و ذهن را بپروراند. از کجا شروع میشود و در کجا خاتمه مییابد؟ هر بچهای میتواند قواعد اولیهاش را بیاموزد، هر بیدست و پایی میتواند بخت خود را در آن بیازماید، با این وجود، در قاب چهارگوشِ کوچکِ تغییر ناپذیرش قادر بود انواع خاص اساتیدی را به وجود آورد که قابل مقایسه با هیچ کس دیگری نبودند، افرادی با استعدادی محض برای شطرنج، نوابغی در زمینهی بخصوصشان که همچون ریاضیدانان، شاعران و موسیقیدانان بینش، صبر و تکنیک را در اندازهای یکسان، اما با لایهبندیها و ترکیباتی متفاوت با هم میآمیزند. در دوران رونق سیماشناسی، پزشکی همچون گال، ممکن بود مغز یک قهرمان شطرنج را مورد کالبدشکافی قرار دهد تا ببیند آیا پیچ و تاب خاصی در آن مادهی خاکستری رنگ پیدا میکند، یک جور ماهیچه یا برآمدگی مخصوص شطرنج که در مغز چنین نابغهای بیشتر از جمجههای سایر مردگان رشد پیدا کرده باشد.
golab
بنا به تجربهی خودم از جذابیتهای «بازی شاهانه» مطلع بودم؛ تنها بازی ساخت دست بشر که به طرزی چشمگیر از جور و جفای بخت و اقبال میرهد و تاج پیروزی را تنها به ذهن، یا یک نوعِ خاص از استعدادهای ذهنی اعطا میکند.
golab
در واقع حق با دوستم بود. طی روزهای اولیهی سفرمان کاشف به عمل آمد که بدون سماجت نزدیک شدن به چتویک امری محال است، چیزی که در مرام من نبود.
golab
تا جایی که من میدانم هیچ کس تا به حال نتوانسته ذرهای اطلاعات روانشناسانه از چتویک بیرون بکشد. به رغم همهی محدودیتهایش، این دهاتی آن قدر رند و ناقلا هست که خود را طعمه قرار ندهد. شگرد سادهای هم دارد؛ این که از همکلامی با هر کس غیر از همولایتیهایش پرهیز میکند، یعنی همان کسانی که در مسافرخانههای کوچک آنان را میجوید. وقتی احساس میکند که در محضر یک فرد تحصیل قرار دارد، در لاکش فرو میرود، به همین خاطر هیچ کس نمیتواند لاف بزند که از زبان او چیزی احمقانه شنیده یا توانسته عمق ژرفای نامعلوم جهالت او را تشخیص دهد.»
golab
من تمام چینهای آن اورکتها را از نظر گذراندم، مثلا قطرهای آب را دیدم که از یکی از یقههای خیس آویزان بود و همان قدر که عبث به نظر میآید، با هیجانی مضحک منتظر ماندم تا ببینم آیا بالاخره آن قطرهی آب روی چین پارچه فرو میافتد، یا همچنان در برابر جاذبه مقاومت خواهد کرد و مدتی دیگر آنجا خواهد ماند- در واقع من مدتها جوری به قطره خیره ماندم و ماندم که گویی زندگیام به آن وابسته باشد.
دیدی
حجم
۷۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان