بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شطرنج | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب شطرنج اثر اشتفان تسو ایگ

بریده‌هایی از کتاب شطرنج

۴٫۱
(۹۰)
من همیشه علاقه‌ی زیادی به موضوع افرادِ تک‌جهته از هر نوع آن داشتم؛ کسانی که به طرزی وسواس‌گونه خود را به یک ایده‌ی واحد مشغول می‌کنند، زیرا هرچه انسان خود را بیشتر محدود سازد، به کمال مطلوبش نزدیک‌تر می‌شود و بلعکس.
مهران
انسان خردمندی که به‌طور دایم تمام نیروی ذهن‌اش را صرف کار مسخره‌ی راندن یک شاهِ ‌چوبی به لبه‌ی یک صفحه‌ی چوبی‌ می‌کند، و تازه این کار را بدون آن‌که دیوانه شود، انجام می‌دهد.
سپهر
«در ظهر پزشکم که مردی مسن و مهربان بود به سراغم آمد. او نام خانوادگی‌ام را می‌دانست و با چنان احترامی از عمویم که پزشک دربار بود یاد کرد که فورا احساس کردم رفتار او با من بسیار دوستانه‌ است. همین طور که صحبت می‌کردیم او همه جور سوالی از من پرسید، خصوصا یک سوال که بسیار شگفت زده‌ام کرد- آیا من یک ریاضی‌دان یا شیمی‌دان هستم؟ گفتم که نیستم. «او زیر لب گفت: "عجیب است. در هذیانت مدام فرمول‌های عجیبی مانند c۳ و c۴ را فریاد می‌زدی. هیچ کدام نتوانستیم از آن‌ها سر در آوریم. "
مرتضی بهرامیان
در واقع محال است تصور زندگی‌ انسانی که از حیث عقلانی جهانش به کل در رفت و آمدی یک جانبه، ‌ در خانه‌های سفید و سیاه تقلیل یافته باشد، کسی که فتوحات زندگی‌اش را در حرکت پس و پیش، جلو و عقب سی و دو مهره‌ی شطرنج می‌جوید، کسی که برایش یک شیوه‌ی افتتاحی جدید، تکان دادن اسب جای پیاده، امری شگرف است، انسان خردمندی که دایما تمام نیروی ذهن خود را صرف کار مسخره‌ی راندن یک شاه چوبی به لبه‌ی یک صفحه‌ی چوبی‌ می‌کند و تازه این کار را بدون آن که دیوانه شود انجام می‌دهد.
مرتضی بهرامیان
تنها بازی‌ای که به تمامی ملیت‌ها و اعصار تعلق دارد، با این که کسی نمی‌داند چه خدایی آن را به زمین آورده تا بر ملالت پیروز شده و هوش و حوا‌س‌ها را تقویت کرده و ذهن را بپروراند. از کجا شروع می‌شود و در کجا خاتمه می‌یابد؟ هر بچه‌ای می‌تواند قواعد اولیه‌اش را بیاموزد، هر بی‌دست و پایی می‌تواند بخت خود را در آن بیازماید، با این وجود، در قاب چهارگوشِ کوچکِ تغییر ناپذیرش قادر بود انواع خاص اساتیدی را به وجود آورد که قابل مقایسه با هیچ کس دیگری نبودند، افرادی با استعدادی محض برای شطرنج، نوابغی در زمینه‌ی بخصوص‌شان که همچون ریاضی‌دانان، شاعران و موسیقی‌دانان بینش، صبر و تکنیک را در اندازه‌ای یکسان، اما با لایه‌بندی‌ها و ترکیباتی متفاوت با هم می‌آمیزند. در دوران رونق سیماشناسی، پزشکی همچون گال، ممکن بود مغز یک قهرمان شطرنج را مورد کالبدشکافی قرار دهد تا ببیند آیا پیچ و تاب خاصی در آن ماده‌ی خاکستری رنگ پیدا می‌کند، یک جور ماهیچه یا برآمدگی مخصوص شطرنج که در مغز چنین نابغه‌ای بیشتر از جمجه‌های سایر مردگان رشد پیدا کرده باشد.
golab
بنا به تجربه‌ی خودم از جذابیت‌های «بازی شاهانه» مطلع بودم؛ تنها بازی ساخت دست بشر که به طرزی چشمگیر از جور و جفای بخت و اقبال می‌رهد و تاج پیروزی را تنها به ذهن، یا یک نوعِ خاص از استعدادهای ذهنی اعطا می‌کند.
golab
در واقع حق با دوستم بود. طی روزهای اولیه‌ی سفرمان کاشف به عمل آمد که بدون سماجت نزدیک شدن به چتویک امری محال است، چیزی که در مرام من نبود.
golab
تا جایی که من می‌دانم هیچ کس تا به حال نتوانسته ذره‌ای اطلاعات روان‌شناسانه از چتویک بیرون بکشد. به رغم همه‌ی محدودیت‌هایش، این دهاتی آن قدر رند و ناقلا هست که خود را طعمه قرار ندهد. شگرد ساده‌ای هم دارد؛ این که از همکلامی با هر کس غیر از هم‌ولایتی‌هایش پرهیز می‌کند، یعنی همان کسانی که در مسافرخانه‌های کوچک آنان را می‌جوید. وقتی احساس می‌کند که در محضر یک فرد تحصیل قرار دارد، در لاکش فرو می‌رود، به همین خاطر هیچ کس نمی‌تواند لاف بزند که از زبان او چیزی احمقانه شنیده یا توانسته عمق ژرفای نامعلوم جهالت او را تشخیص دهد.»
golab
من تمام چین‌های آن اورکت‌ها را از نظر گذراندم، مثلا قطره‌ای آب را دیدم که از یکی از یقه‌های خیس آویزان بود و همان قدر که عبث به نظر می‌آید، با هیجانی مضحک منتظر ماندم تا ببینم آیا بالاخره آن قطره‌ی آب روی چین پارچه فرو می‌افتد، یا همچنان در برابر جاذبه مقاومت خواهد کرد و مدتی دیگر آنجا خواهد ماند- در واقع من مدتها جوری به قطره خیره ماندم و ماندم که گویی زندگی‌ام به آن وابسته باشد.
دیدی
در آنجا چشم‌ها، گوش‌ها و باقی حواس‌ات، از صبح تا شب و شب تا صبح، کوچکترین خوراکی نداشتند. به طرزی خلاص ناشدنی تنها واگذاشته شده بودی، با بدنت و چهار یا پنج جسم بی‌جان: میز، پنجره، روشویی. زندگی‌ات مثل غواصی بود که در گنبدی شیشه‌ای در ژرفای خاموش و ساکت اقیانوس قرار گرفته باشد، حتی بدتر از آن، مثل غواصی که می‌داند ریسمانی که او را به دنیای بیرون مربوط می‌کند از هم گسسته و هرگز از آن ژرفای بی‌صدا بیرون کشیده نخواهد شد. هیچ کاری برای انجام دادن نبود، هیچ چیزی برای شنیدن نبود و هیچ چیزی برای دیدن وجود نداشت، تمام مدت از همه طرف با آن خلاء کاملا بی‌مکان و بی‌زمان محاصره بودی. به بالا و پایین قدم می‌زدی و افکارت نیز با تو بالا و پایین می‌شد، دوباره و دوباره. اما حتی افکار، هر قدر هم که غیرمادی به نظر بیایند، نیاز به چیزی دارند تا بر آن سوار شوند وگرنه بی‌هدف شروع می‌کنند به گشتن و پرسه زدن؛ آن‌ها هم نمی‌توانند یک خلاء را تاب آورند
ماراتن

حجم

۷۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۷۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان