بریدههایی از کتاب نیمه شب در کتاب فروشی افکار نورانی
۳٫۵
(۲۵)
کتابخانه باید پاتوقی برای همه باشد نه فقط برای آدمهای ترتمیز و درآمددار.
محسن
واژهها همه نقاباند؛ و هرچه بیشتر زیبا باشند، بیشترْ قصدشان پنهانکاری است.
محسن
جوئی آرام با نوک انگشت به کتاب بینشان زد.
گفت «اینها زندگی مرا نجات دادند، تقریباً بیسروصدا. این چیز کمی نیست.»
محسن
«گوش کن. فکر میکنم میخوام بگم وجود تو روی زمین خیلی لازمه، درست؟»
rozhinism
«شاید فقط میخوای آرامش پیدا کنی. این را به دست نمیآری، ولی معنیاش این نیست که نمیارزه دنبالش بری. من هرچه دارم تقدیمت میکنم. بعد میری پی کارَت.»
rozhinism
از قدیم گفتهاند جواب توی کوههاست
rozhinism
«بخواهی یا نخواهی، لیدیای کتابفروش، پسرک تو را انتخاب کرد.»
rozhinism
قول بده امروز دوروبر آدمهای غصهخور نچرخی
n re
«میخواهی من بمانم؟ از خدا میخواهم که بمانم. تو فقط بگو بمان.»
rozhinism
درست حالا که دوباره او را وارد زندگیاش کرده بود، نمیتوانست از آن بیرونش کند.
rozhinism
«تنها توضیحی که به نظرم میرسه اینه که بعد از همهٔ آن شبهایی که من و او با هم گپ میزدیم، شاید احساس میکرده حالا تو را خوب میشناسه. میدانسته که تو با او خوب تا میکنی ــ که من مطمئنم میکردی.»
rozhinism
«شاید داتی واقعاً عاشقت بوده؟ چون حلقهات را نگه داشته، نه؟ وقتی هم که مرده، دستاش بوده. شاید دستاش کرده بوده چون ...»
او جواب داد «چه رمانتیک. میدانم. غیر از این که شاید علت نگه داشتن حلقه ارزشاش بوده. حلقهٔ خیرهکنندهٔ دیگری روی انگشتهای خیرهکنندهاش. نه لیدیا، عشقی در کار نبود، باور کن.» شاید چشمکی هم به او زد که در تاریکی ندید. «البته من بدبین هم نیستم.»
rozhinism
«شاید داتی واقعاً عاشقت بوده؟ چون حلقهات را نگه داشته، نه؟ وقتی هم که مرده، دستاش بوده. شاید دستاش کرده بوده چون ...»
او جواب داد «چه رمانتیک. میدانم. غیر از این که شاید علت نگه داشتن حلقه ارزشاش بوده. حلقهٔ خیرهکنندهٔ دیگری روی انگشتهای خیرهکنندهاش. نه لیدیا، عشقی در کار نبود، باور کن.» شاید چشمکی هم به او زد که در تاریکی ندید. «البته من بدبین هم نیستم.»
rozhinism
اتاق اصلی را قفسههای کتاب به اندازهٔ تمام طول کلبه اشغال کرده و تا زیر سقف بالا رفته بودند، طوری که فقط یک نفر میتوانست از لای آنها عبور کند. موقعی که لیدیا سرک کشید و ته دالانِ بین قفسهها را نگاه کرد، دید دیوارهای راهرو کلبه و حتی آشپزخانه هم پوشیده از کتاب است، همان طور که کارگاه او بود. وضع اتاق خواب و حمام را هم خودش حدس زد.
پدرش در غیاب او کلبه را تبدیل به کتابخانه کرده بود، ولی کتابخانهای که کتابهایش را نه کسی میخواند و نه کسی امانت میگرفت. پدرش گفته بود که بیشتر قبرستان است تا کتابخانه.
rozhinism
«تا ابد منتظرت میماندم.»
rozhinism
همان جا ماندن آسانتر بود.
rozhinism
همان جا ماندن آسانتر بود.
rozhinism
«اصلاً تو این جا چه میکنی؟»
او مکثی کرد و جواب داد «لیدیا، این از آن سؤالهایی است که هیچوقت نباید از کتابفروشها بپرسی. افکار نورانی فرق داره با راز ویکتوریا. کار ما سبک داره. ما نمیتونیم مثل بقیهٔ فروشندهها وقت استراحتمان هر کاری دلمان خواست بکنیم. باید بریم گوشهای بایستیم، سیگار بکشیم و کتاب بخوانیم. ما خودمان جزو دکوریم.»
rozhinism
«آدم میترسه از این همه مطلبی که دربارهٔ مقدسات نوشتهاند.»
rozhinism
«این جا کتابفروشی است، کتابخانه نیست. آدم گاهی مجبور میشه دستهاش را آلوده کنه.»
rozhinism
حجم
۳۲۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۳۲۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
۳۹,۵۰۰۵۰%
تومان