وقت خداحافظی به زهرا خانم گفت: «دخترم، من میخواهم دو تا یادگاری خوب به شما بدهم که همیشه آنها را داشته باشید: یکی اینکه قبل از خواب حتماً با وضو باش؛ دوم اینکه هر شب سه آیه قرآن بخوان و بعد بخواب.»
حسینی
تنها کلمهٔ فارسی او «خانم جان» بود. با کلمهٔ «خانم» آشنا بودم، اما کلمهٔ «جان» به گوشم نخورده بود و برایم بیمعنی بود. پرسیدم: «جان یعنی چی؟» و انگار قصهٔ دلبری را بخواهد با این کلمه کامل کند گفت: «جان یعنی همهٔ دلخوشی من، همهٔ دارایی من، همهٔ زندگی من.»
Elaheh
آن روز در حین تظاهرات دانشجویان علیه نیکسون، شماری از دانشجویان کشته شدند که یکی از آنان دوست من بود. حالا که من امروزِ ایران را با دیروزِ ژاپن مقایسه میکنم، فکر میکنم اگر شما اینگونه مقتدرانه مقابل امریکا ایستادهاید، به خاطر رهبری امام خمینی است. به اینجا که رسیدم، آقا که بهموقع شوخی را چاشنی جدیت میکرد، پرسید: «با این خاطرهای که از ژاپن تعریف کردی، حالا میفرمایی ما باید چه کار کنیم، خانم؟!»
گفتم: «همه با هم تلاش کنیم این امریکاییهای زورگو و فخرفروش را از این کشور بریزیم بیرون.»
انگار حرف دل آقا را زده باشم، آهی بیصدا کشید و گفت: «ملت ما سالها چشم به راه این روزها بودند و حالا که امریکاییها و شاه را از در بیرون کردهایم، نمیگذاریم از پنجره وارد بشوند.»
leila
ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم. اما غرور شکستهشدهام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجاـ هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادریامـ بازیافتم.
soode
«سواکو، نمیخواهم از این سفر خاطرهٔ تلخی در ذهن بچههایم باقی بماند. به ایران که برگشتم، برایت نامهای مینویسم و حرف دلم را آنجا میزنم.»
روزهای آخر سفر دل و دماغ ماندن در ژاپن را نداشتم و بچهها دوست داشتند دیدنیهای ژاپن را ببینند. اول سری به دبیرستانی که درس خوانده بودم زدیم. بعضی از همکلاسیهایم
کاربر ۴۰۹۲۸۳۲