بریدههایی از کتاب میراث کاغذی
۴٫۰
(۱۳۰)
چنین شخصی را یافته بودم. کسی که به دور از تمام حاشیههای جماعت عوامزده، به دور از هر هیاهو و هرگونه خودنمایی مضحک و زنندهٔ رایج زنانه خود واقعیاش را پیدا کرده بود تا اهدافش را بهتر از قبل پیش ببرد. همین خصیصه برایم کافی بود تا دیوانهوار و بدون اینکه بخواهد و بداند به او عشق بورزم. چنین دلدادگی خاموش و طولانیمدتی تنها از انسان جدامانده از اجتماعی چون من برمیآمد. چه کنم که یک آدم متفاوت، عشقی متفاوت میخواست.
8236524180
سخن گفتن از رنج آدمی کار هر کسی نیست. خیل بیشماری از انسانها بهجای بازگویی زوایای تاریک زندگی، در مستور کردن گذشته اُستاد شدهاند. اکثر ما انسانها سعی میکنیم رنجها را پشت پردهٔ دارایی یا القابمان بپوشانیم و آنچه بر ما تا کنون گذشته را پشت پیشوندهای اُستاد و دکتر و مهندس و رئیس پنهان کنیم. غافل از اینکه پیشوندها نقاب نیستند. فقط اعتباری هستند که هرکدام به اندازهٔ کوه دماوند روی دوش ما مسئولیت میگذارند؛ ولاغیر.
sena
بیوطنتر از کسی که توی غربت زندگی میکنه اونیه که بعد از مدتها دوباره به وطنش برمیگرده. این آدم خیلی غریب و تنهاست. چون تا موقعی که توی غربت زندگی میکنه میره توی لاک تنهاییهاش و توقعی از محیط اطراف و آدماش نداره؛ ولی وقتی به وطن برمیگرده همهجا دنبال آدمها و مکانها و حسهای آشنایی میگرده که اکثراً هم قابل پیدا شدن نیستن. این غریبی از صد تا زندگی توی دیار غربت بیشتر پدر درمیاره.
ماندانا
من از آن دستهای که دوست دارند زن با ظرافت و شکنندگیاش به آنها تکیه کند، نبودم. از آن دسته از افرادی که با تکیهگاه شدن برای جنس ظریف زن سعی دارند کمبود قدرتشان در زندگی را جبران کنند.
کاربر ۲۶۸۳۳۰۸
من خیلی به ماه و کامل شدنش دقت کردم. یک تمثیل جالب از زندگی ما آدماس. یه بچهای که تازه به دنیا میاد همون هلال شبهای اوله. هی بزرگتر و پُر نورتر و کاملتر میشه. مهتاب شب چهارده بهنظرم همون چهل سالگی و اوج زندگیه. مرحلهٔ در اوج بودن انسانه. بعدش کمکم از قوس و نورش کم میشه. اینقدر که ماه تبدیل به یک هلال نازک از نور میشه و آخرسر هم از نظرها پنهان میشه.
کاربر ۲۶۸۳۳۰۸
میخواستم در آنسوی تمام بُعدها او را دوست داشته باشم. در یک جاودانگی مطلق و بینهایت. مثل شاملو که برای آیدا نوشته بود: «در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم. در آن دور دست بعید که رسالت اندامها پایان میپذیرد.» من هم مثل شاملو دوست داشتم عشقم تا یک بُعد ناشناخته، در فرای دنیای مجسم امتداد یافته و جاویدان باشد
کاربر ۲۶۸۳۳۰۸
به قول ژان پل سارتر: «ساعت سه برای هرکاری که آدم میخواهد انجام دهد یا همیشه خیلی دیر است یا خیلی زود. لحظهای غریب در بعد از ظهر.»
مریم
از قدیم گفتن قهر کلاغ، منفعت باغبونه.
مریم
وصال و فراق در قاموس افکار و چهارچوب عشق خاصم جایی نداشت. تمامی این واژگان را در برابر چنین عشق عظیمی تهوعآور و مزخرف میدانستم. من فقط زاده شده بودم که دیوانهوار و در یک خط ممتد همیشگی او را دوست بدارم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
هرچه بیشتر مینویسم بیشتر به ناکامی و کامیابیها، به عشق و حسرتها، به تعلقات، خوبی و زشتیها، رؤیاها و کابوسها و اُمید و آرزوهایم دسترسی پیدا میکنم. راستش را بخواهید، خیلی از پلشتیهای درونم هنگامی که دست به قلم بردم بر من رخ عیان کردند. برای همین عادت به نوشتن از سرم بیرون نمیرود و تنها به این دلیل است که ادامه میدهم، نه اینکه مدرس باشم یا فخر سواد و کتاب بفروشم و دوره بگردم و داستان مراد و مریدی راه بیندازم و یا دنبال کسی برای ادامهٔ راهم باشم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
کاش راهی بود که انسان نیز همچون طبیعت و درختان و بعضی از جانداران، این دوران غمبار و اندوهناک را در خواب به سر میبرد و با تلألو آفتاب بهار دوباره چشم باز میکرد.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
قانون عشق این است که بعضیها را فقط از دور دوست داشت. خیلی دور؛ آنقدر که حتی خودت هم دو به شک باشی که عاشق شدهای یا توهمی از عشق در سر داری.
Marziyeh
قول ژان پل سارتر: «ساعت سه برای هرکاری که آدم میخواهد انجام دهد یا همیشه خیلی دیر است یا خیلی زود. لحظهای غریب در بعد از ظهر.»
Marziyeh
هرجا میوه نباشه، چغندر سلطان مرکباته
مریم
حوضی که توش ماهی نباشه، قورباغه سپهسالاره
مریم
پیراهن بعد از عروسی به درد گل منار میخوره
مریم
هر دودی که از کباب نیست
مریم
از شما عباسی از ما رقاصی
مریم
پینهدوز که با حرفزدن ارسیدوز نمیشه.
مریم
حوض رو نساخته قورباغهاش پیدا شد!
مریم
حجم
۳۶۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
حجم
۳۶۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
قیمت:
رایگان