بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب میراث کاغذی | طاقچه
تصویر جلد کتاب میراث کاغذی

بریده‌هایی از کتاب میراث کاغذی

نویسنده:احسان عبدی
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱۳۰ رأی
۴٫۰
(۱۳۰)
. به قول ژان پل سارتر: «ساعت سه برای هرکاری که آدم می‌خواهد انجام دهد یا همیشه خیلی دیر است یا خیلی زود. لحظه‌ای غریب در بعد از ظهر.»
چرخ نیلوفری
نمی‌دانم! شاید تنها حُسن بی‌کسی همین باشد که بعد از مُردن و تمام شدن، اندوهی بر دل دیگران باقی نمی‌گذارد.
آرزو
پول نه تنها چرک دست نیست، بلکه یکی از نعمات بزرگی است که باید در زندگی جریان داشته باشد تا آدمیزاد با سرعت بیشتر و خیال راحت‌تر به اعتلای روح و روانش بپردازد.
Marziyeh
«همنشین تو از تو به باید تا ترا عقل و دین بیفزاید.»
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
خوش‌به‌حال اونایی که مثل خورشیدن. دور هم که می‌شن باز به چشم میان. ولی همه که خورشید نمی‌شن. خیلی از آدمای زندگیمون معمولی‌اند. ای خوشا به احوال اونایی که ذاتشون مث خورشید گنده‌س. از دورِ دور هم دیده می‌شن. از فاصلهٔ دور هم یاد و خاطرشون به آدم نور و گرما می‌رسونه.
کاربر ۴۵۰۱۲۵۳
هر انسان یک پازل هزار تکهٔ شخصیتی است. هزار سال هم که عمر کند و همه را هم صرف خودشناسی کند تا خود گمگشته‌اش را بیابد، باز هم کم است.
parichehr
انسان‌ها برای پیش‌اُفتادن در زندگی احتیاج به یک نیرو محرکهٔ قوی از جنس عشق و اُمید دارند.
مریم
بگذار آب پاکی را روی دستت بریزم؛ نویسندگی درآمدی ندارد. هرکس به تو گفته که قلمت را کلنگ کن تا از این طریق شکاف روزی‌ات را فراخ کرده باشی، ترا سخت در گمراهی فرو برده است.
Roshanak
مرگ‌اندیشی نهایت هدفمندی انسان‌رو می‌رسونه. هرچقدر هدف در زندگی متعالی‌تر و بزرگ‌تر باشه، به خط انتهایی زندگیت بیشتر فکر می‌کنی و سعی می‌کنی قبل از فرا رسیدن مرگ، رسالتت‌رو بهتر و جامع‌تر انجام بدهی. چون باید اهداف متعالیت را به کمال برسونی.
چرخ نیلوفری
بر این عقیده‌ام که اگر حرف یا نوشته‌های کتاب‌هایم حتی به درد یک نفر بخورد، رسالتم را انجام داده‌ام و از بیهوده زیستن رهایی یافته و برای رفتن به مراحل بالاتر زندگی نمرهٔ قبولی گرفته‌ام.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
«شبی از شب‌ها به تماشا بنشین تیر چالاک شهابی را که در انبانهٔ شب گم گردد. و به یادآر که ما نیز شبی، یا روزی این‌چنین در قدم مرگ فرو می‌اُفتیم»
parichehr
در زندگی همهٔ ما وقایعی هست که حتی نمی‌خواهیم در ذهن آن‌ها را مرور کنیم و همیشه از روی آن قسمت از خاطراتمان پریده‌ایم. بیان کردن همان مسائل در قالب داستان می‌تواند تا میزان بسیار زیادی از تلخی آن‌ها بکاهد.
Marziyeh
آن آقا یا خانمی که در لندن و نیوجرزی و آدلاید نشسته، مگر چه در کتابش نوشته که می‌خواهد همهٔ انسان‌های دنیا با تمامی تفاوت‌هایشان را با یک فرمول به سوی خوشبختی رهنمون سازد؟ پس خودسازی چه می‌شود؟ ساعت‌ها در خود فرو رفتن، مراقبه، نگاه در خویشتن خویش، تهذیب نفس و تمرین و تکرار اخلاقیات سازنده چه می‌شود؟ با جابجا کردن پنیر و قورت دادن ناشتای یک قورباغه و پرهیز از گوسفند شدن و قول دادن برای پرهیز از بی‌شعوری، چه اتفاق و تحول دائمی در خودم یا دیگران رخ خواهد داد؟ جواب بنده که قطعاً هیچ است.
parichehr
سخن گفتن از رنج آدمی کار هر کسی نیست. خیل بی‌شماری از انسان‌ها به‌جای بازگویی زوایای تاریک زندگی، در مستور کردن گذشته اُستاد شده‌اند. اکثر ما انسان‌ها سعی می‌کنیم رنج‌ها را پشت پردهٔ دارایی یا القابمان بپوشانیم و آن‌چه بر ما تا کنون گذشته را پشت پیشوندهای اُستاد و دکتر و مهندس و رئیس پنهان کنیم. غافل از این‌که پیشوندها نقاب نیستند. فقط اعتباری هستند که هرکدام به اندازهٔ کوه دماوند روی دوش ما مسئولیت می‌گذارند؛ ولاغیر. آن‌چه بر ما گذشته خوب یا بد قسمتی از هویت ما است و بازگویی آن برای دیگران نه تنها از اعتبار امروزمان نمی‌کاهد، بلکه اُمید و تجربه را هم به مستمع منتقل می‌کند.
کاربر ۴۵۰۱۲۵۳
در همین ابتدای جوانی از من گذشته بود که به‌دنبال چشم شهلا و خرمن گیسو و عشوه و لوندی بروم. روحم به‌دنبال کسی بود که در شکننده‌ترین حالات زندگی‌اش و در زمان‌هایی که در تاریک‌ترین دوران به سر می‌برده، حتی شده با نقاب، خودش را ایستاده نشان داده باشد.
Roshanak
مرگ از نظر من یک راحتی مطلق بود که بالاخره باید هر کسی را در بر می‌گرفت. در آن‌روزهای سخت زندگی، هرچقدر که انسانی دردمندتر بود، رفتنش به‌جای درد فقدان، نوعی احساس آرامش را در وجودم تولید می‌کرد. در چنین مواقعی نیرویی پنهان از وجودم با کسی که در این راحتی مطلق فرو رفته بود، آن حس خوش را شریک می‌شد و در یک کشش خاص، رهایی او از درد و رنج را در با لذتی سکرآور در وجودم حس می‌کردم.
Roshanak
اگر هدفت معنوی است و بر این مبنا قرار دارد که «کتابی منتشر می‌کنم ولو این‌که یک نفر هم آن‌را بخواند»، اگر چنین دیدگاهی در سر داری، از تو خواهش می‌کنم هرچه سریع‌تر این کار را انجام بده؛ زیرا فهمیده‌ای که برای چه در این دنیا هستی.
کاربر ۴۵۰۱۲۵۳
در این دنیای بی‌اعتبار که دست مرگ اعضای خانواده‌ام را یک به یک درو کرده بود، حس عشق می‌توانست ابزار خوبی برای تسکین آلام درونی‌ام باشد. آن هم در دنیایی فانی که هیچ اعتباری به فردای نیامده‌اش نبود. عشقی که به فراخور سلیقهٔ هر شخص می‌توانست متفاوت باشد.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
می‌خواستم در آن‌سوی تمام بُعدها او را دوست داشته باشم. در یک جاودانگی مطلق و بی‌نهایت. مثل شاملو که برای آیدا نوشته بود: «در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می‌دارم. در آن دور دست بعید که رسالت اندام‌ها پایان می‌پذیرد.» من هم مثل شاملو دوست داشتم عشقم تا یک بُعد ناشناخته، در فرای دنیای مجسم امتداد یافته و جاویدان باشد. حتی تا زمانی که در تمام روز و شب‌هایش دیگر در این دنیا نباشم. در تمام اعصار و قرون نیامده و بعد از تمام تولدها و مردن‌ها.
کاربر ۴۵۰۱۲۵۳
بی‌وطن‌تر از کسی که توی غربت زندگی می‌کنه اونیه که بعد از مدت‌ها دوباره به وطنش برمی‌گرده. این آدم خیلی غریب و تنهاست. چون تا موقعی که توی غربت زندگی می‌کنه میره توی لاک تنهایی‌هاش و توقعی از محیط اطراف و آدماش نداره؛ ولی وقتی به وطن برمی‌گرده همه‌جا دنبال آدم‌ها و مکان‌ها و حس‌های آشنایی می‌گرده که اکثراً هم قابل پیدا شدن نیستن. این غریبی از صد تا زندگی توی دیار غربت بیشتر پدر درمیاره.
کاربر ۵۴۰۴۱۵۰

حجم

۳۶۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

حجم

۳۶۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
۲
...
۷صفحه بعد