از گل هامان عطر و بویی نمیرسد
اشکی در چشمانمان حلقه نمیزند
ریشه هامان از دست رفته اند
چقدر در احساساتمان سقوط کرده ایم
هدی✌
تمام تمدن ها حاصل ابتکار زنان هستند
فرهنگ ها زاییده صدای جیرینگ النگوها هستند
هدی✌
از شعری که مرا کشت، گله ای ندارم
بر من مقدر شده که روی دفترها بمیرم
هدی✌
شعر اگر ماجرا جویی نکند، معنایی ندارد
حرفه ام این است که جهان را با شعر تغییر دهم
و در شبی مناره ها را روشن کنم
زمین را با عشق، آباد سازم
برای هر آهوی رمیده ای آواز بخوانم
آنچه را نمی گویید، بگویم
وجدانم حرف تمام وجدان ها را بگوید
هدی✌
آدم به آسانی نمی تواند شاعر شود
این حرفهٔ دیوانگان زمین است
دیوانگی، طعم شگفت آوری دارد
هدی✌
من مربعی هستم
که از قرن اول
به دنبال بقیه اضلاعش می گردد
از آغاز پیدایش هستی
تصویر چهره اش را می جوید
هدی✌
حرف دروغی از من نخواهی شنید
برایم سخت است بخواهم به وجدانم خیانت کنم
هدی✌
من اشک هایی هستم
شبحی از سرزمین شعر
که هیچ کس نمی داند
در کجای سواحل چشمانم
می ریزند
هدی✌
تو را
همچون شعری در کتاب شگفتی ها می نویسم
تا دانش آموزان
در کیف هاشان
تو را با خود ببرند
هدی✌
کتاب دستان ات را
خواهم خواند
حرف به حرف
نکته به نکته
همانطور
که غزل غزلهای سلیمان را
یا سورهٔ مریم را
یا سمفونی چایکوفسکی را
سپس هر شب
انگشتانت را خواهم شمرد
چونان طلاسازی
که انگشتری های طلایش را می شمرد
هدی✌