بریدههایی از کتاب احساس زیبا
۳٫۰
(۱)
کُنجِ این غمکده تنها ماندم
نیست همراه دلم هیچکسی
همه از راز دلم بی خبرند
واژه ها از پسِ هم می گذرند
کاش یک جمله تو را
سوی ماتمکدهٔ سرد دلم می آورد
هدی✌
چه تلخ و سخت و غمناک است
دفنِ آرزوهایم....
هدی✌
شده تنها باشی
و نخواهی حتی
یک نفر به خلوتَت سر بزند....؟
هدی✌
شده باران بزند
شیشه ها خیس شوند
رو به خیابان کنی و
غصه ات سر برود؟
هدی✌
خسته از دست زمینی هایم
کاش می دانستی
بین این آدمها
چِقَدَر تنهایم
می کنم من پرواز
با همین بال شکسته که بدان میخندند
مردم این وادی
دلشان بیرحمَست
چشم بر غصهٔ هم می بندند
میروم تا نشوم زنده به گور
زیرِ این خاک غریب
جایِ من اینجا نیست
هدی✌
بوی باران آمد
باز تنها ماندم
هیچکس دور و برم نیست ولی
من کسی را دارم
من خدا را دارم.....
هدی✌
چشم می پوشم از این
دایرهٔ گیج توهم زدهٔ احوالم
چشم می پوشم از این
جوهر مشکیِ پریشان شدهٔ خودکارم
مغز هر بند از این شعر که بر صفحه جلا میگیرد
میدهد در جهت عشق مرا فرمانم
و تمام کلمات و جملات، واژه به واژه همگی
شاهد شور و پریشانیِ این فرمانند...
هدی✌
قاصدک بی خبری از دنیا
از سیاهی و تباهی دل آدم ها
چشم هاشان همه با هم قهرند
این همه عابرِ خسته گویی
از کنار هم فقط در گذرند....
هدی✌
و من تنها نشستم پیشِ شومینه
و باران پشت این شیشه
شبیه یک نفر که از کسی امداد میخواهد
هراسان مُشت می کوبد
و من تنها نشستم
با یک عدد فنجان
تهِ آن قهوهٔ تلخیست
که همراهِ کمی از بُغض نوشیدم
هدی✌
طلوعَم را مَکُن باور
من اینجا پُشتِ یک اَبرَم
پُر از تشویش و ابهامَست
این بودن
هدی✌
سهمِ من تکه ای از گنبد نیلیِ خیالاتم هست
عاشق پروازم
پر می گیرم تا اوج
تا همان جا که دلم می خواهد
سهمِ من پروازست...
هدی✌
چقدر تنهایم
تازه من می فهمم
که غم دریا چیست
قلبهایی که بزرگ اند همه تنهایند
هدی✌
بپرسی حال و احوالم از این مردم
به تو گویند که
من شاعری تاریکِ دنیایم
مقصر کیست؟
این را هم نمی دانم....
هدی✌
چه دردی است اینکه من
تمام شهر را بیگانه می بینم
چه زجری است که کسی اطراف خود
که از خودم باشد نمی بینم
مچاله می شود ذهنم میان مشت لرزانم
برای چه؟ نمی دانم
فقط من خوب می دانم
که رویا واقعیت نیست
من از افکار گیج و گُنگِ اطرافم
چه بی اندازه بیزارم
فقط کاغذ رفیقم بود و بس
وگرنه من چه بی اندازه تنهایم
هدی✌
نمی ترسم من از مُردَن
من از جانی که بیهودست می ترسم
من از گریه نمی ترسم
من از خندیدنِ دزدانه می ترسم
من از ظلمت نمیترسم اما
من از شبهای تاریکِ بدونِ ماه می ترسم
من از کابوس های شوم راه بسیار می ترسم
من از خورشیدِ پُشتِ ابر
از آغوشِ باد
از رقصِ پروانه گرد شعلهٔ یک شمع می ترسم
از این زندگی بی طعم
از بی رحمیِ این شهر می ترسم....
هدی✌
یک نفر می آید
که همه شاپرکان
خبر آمدنش را دیشب
به اهالیِ دل من دادند
چشم بر آمدنش می دوزم
ابرهای چشمم
اشک شادی به زمین می بارند
یک نفر می آید
که فقط آمدن او به دلم می شیند
عشق در عمق وجودش جاریست
در پیِ آمدنش بوتهٔ غم می میرد
هدی✌
باز هم چشم به راه
در پی آمدنت می مانم
گرچه به آمدنت شک دارم
ولی از شوق همین شک
که بیایی
همه شب لبریزم
تا بیایی همه جا
پیش قدم های تو گُل می ریزم
هدی✌
شب بیداریِ دل نزدیک است
خبر آمدنت جاری شد
کوچه پس کوچهٔ این قصه
بسی باریک است
فرجی در راه است
خبر آمدنت
مثل نسیمی دلچسب
صورت قلب مرا می بوسد
ذهن تو فکر مرا می خواند
تو برای من خود امیدی
عطر تو در تن من می پیچد
هدی✌
چه زیبا می شود خندید به وقت مرگ تنهایی
دگر خطی ز غصه روی دفتر نیست
دگر این خط آخر نیست
دگر پایان باور نیست
هدی✌
مثل خورشید که وقت مغرب
پشت کوهی سر به بالین زمین می گیرد
من و ماه و شب و این کاغذ و دلتنگی ها
همگی همدستیم
می نویسیم به بالین نسیم
به سیاهی شب و صبح و سحر:
گرچه باهم هستیم
چه حیف...
همه تنها هستیم....
هدی✌
حجم
۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۵ صفحه
حجم
۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۵ صفحه
قیمت:
۲۳,۰۰۰
تومان