بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هم‌پیمان | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هم‌پیمان

بریده‌هایی از کتاب هم‌پیمان

۴٫۴
(۱۰۲)
«دلیل اهریمنی بودن بخش‌ها از ماهیتشون سرچشمه می‌‌گیره. حس انتخاب رو به ما القا می‌‌کنند اما در واقع انتخابی وجود نداره. این درست کاریه که تو اینجا می‌کنی. به اونا می‌گی که آزادند و حق انتخاب دارند اما اگه نظام بخشداری رو انتخاب کنند نابودشون می‌کنی!»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
لبخند کمرنگی روی لب‌هایم شکل می‌‌گیرد. نباید این کار را بکنم اما کنترل رفتارم تحت این شرایط از کنترل کلماتم بسیار سخت‌تر است. او فکر می‌‌کند که توبیاس به او تعلق دارد. حقیقت را نمی‌‌داند. نمی‌‌داند که او فقط به خودش تعلق دارد.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
ولین همه‌ی ما را توی شهر گیر انداخته. او می‌‌داند حاکم اصلی کسی است که نیروی نظامی‌دارد و بی‌بخش‌های او همه مسلح هستند و مدام در خیابان‌های شهر پرسه می‌‌زنند. و حالا که ژنین متیوز مرده دیگر کسی مقابلش نمی‌‌ایستد. این دنیایی است که ما خوب می‌‌شناسیم؛ فقط حاکم ظالمی‌ جایش را به حاکم ظالم دیگری داده است.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
دلم می‌‌خواهد چیزی بگویم اما می‌‌ترسم. اما بعد حس می‌‌کنم باید به او بگویم. از او جدا می‌‌شوم و از در بیرون می‌‌روم.» ای کاش با هم تنها بودیم.» او لبخند می‌‌زند. «این تقریبا آرزوی همیشگی منه.» وقتی در را می‌‌بندم کریستینا ادای عق زدن را درمی‌آورد و کارا می‌‌خندد. و تریس آنجا ایستاده درحالیکه دستهایش کنار بدنش آویزان است.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
ناگهان حس می‌‌کنم به آرامش نیاز دارم. دستم را به طرف دست تریس دراز می‌‌کنم و او انگشتانش را لای انگشتانم حلقه می‌‌کند. ما هرگز بدون دلیل یکدیگر را لمس نمی‌‌کنیم. کوچکترین تماس بین ما حامل آرامش و آسودگی خاطر است. این‌بار به نرمی‌می‌گوید: «باشه. باشه. بهمون بگو چه نقشه‌ای داری؟»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
چشم‌های گردش به من می‌‌افتد و از جا بلند می‌‌شود. دست‌هایش را محکم دور کمرم حلقه می‌‌کند و سرش را روی سینه‌ام می‌‌فشارد. شانه‌هایش را با یک دستم می‌‌فشارم و دست دیگرم را روی موهایش می‌‌کشم. تعجب می‌‌کنم از کی موهایش گردنش را نمی‌‌پوشاند؟ یادم می‌‌آید وقتی موهایش را کوتاه کرد خوشحال شده بودم چون حس کردم این فقط موهای یک دختر نیست بلکه موهای یک جنگجوست و مطمئن بودم او به چنین تصویری نیاز دارد.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
توبیاس ایتن زمانی اسم خجالت‌آوری بود اما حالا به همان اندازه قدرتمند است.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
وقتی از این راهروها می‌‌گذرم مدام به روزهایی که اینجا زندانی بودم فکر می‌‌کنم. پابرهنه بودم و هربار که قدم از قدم برمی‌داشتم درد امانم را می‌‌برید. خاطره‌ی دیگری هم هست: اعدام بیاتریس پرایر و آن انتظار مرگ‌آور. مشت‌های من روی دیوار و پاهای آویزان تریس روی بازوهای پیتر وقتیکه به من گفت نمرده و فقط تحت تاثیر دارو بیهوش شده. از اینجا متنفرم.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
زندگی به همه زخم می‌‌زند و کسی نمی‌‌تواند از آن فرار کند.
Nilch
«بعضی آدم‌ها از تغییر می‌‌ترسند ولی قرار نیست ما بهشون بها بدیم.»
PANDORA
شاید این حقیقت که ما هرگز خانه‌ای نخواهیم داشت تا ابد گریبانگیرمان باشد. شاید هم هر کداممان در درونمان خانه‌ای بسازیم و هر کجا که می‌‌رویم آن را با خودمان ببریم؛ درست همانطوری که من مادرم را همه‌جا در کنارم دارم.
Fateme Soltani
این کاری است که سازمان یا هر حکومت دیگری انجام می‌‌دهد: شرطی کردن خوشبختی مردم.
آذین
جالبه که یه ماشین فوق‌العاده پیچیده از لحاظ بیولوژیکی باشی و در ضمن توانایی تحلیل پیچیدگی‌های اون رو داشته باشی. این خارق‌العاده و تکرارنشدنیه. توانایی درک و تحلیل خودمون و محیط اطرافمون از ما یک انسان می‌سازه
آذین
بعضی از مردم اینجا می‌خوان تقصیر همه چیزو بندازن گردن نقص ژنتیکی. این براشون از پذیرش حقیقت آسون‌تره. حقیقت اینه که انسان آنقدر موجود پیچیده‌ایه که نمی‌شه از همه جهت شناختش و تحلیلش کرد.
آذین
همینطور که به این سرزمین پهناور خیره مانده‌ام با خودم فکر می‌‌کنم همه‌ی اینها اگر هیچی نباشد حداقل دلیل محکمی‌برای وجود خدایی است که زمانی پدر و مادرم او را می‌‌پرستیدند. بزرگی این دنیا خارج از کنترل آدمها به نظر می‌‌رسد و خلاف آنچه که تصور می‌‌کردم انسان موجود قوی و مقتدری نیست.
آذین
کریستینا می‌‌گوید: «گاهی زندگی خیلی عذاب‌آور می‌شه ولی می‌دونی من بخاطر چی طاقت می‌ارم و ادامه می‌دم؟» ابروهایم را بالا می‌‌برم. او هم به تقلید از من ابروهایش را بالا می‌‌برد. «بخاطر لحظاتی که عذاب‌آور نیست. تنها راه ادامه دادن اینه که وقتی لحظات خوب نزدیکت هستند اونا رو بقاپی.»
نیومون
کریستینا می‌‌گوید: «گاهی زندگی خیلی عذاب‌آور می‌شه ولی می‌دونی من بخاطر چی طاقت می‌ارم و ادامه می‌دم؟» ابروهایم را بالا می‌‌برم. او هم به تقلید از من ابروهایش را بالا می‌‌برد. «بخاطر لحظاتی که عذاب‌آور نیست. تنها راه ادامه دادن اینه که وقتی لحظات خوب نزدیکت هستند اونا رو بقاپی.» بعد لبخند می‌‌زند. من هم لبخند می‌‌زنم و با هم به طرف سکوی قطار می‌‌رویم. از زمانی که بچه بودم این حقیقت را می‌‌دانستم: زندگی به همه زخم می‌‌زند و کسی نمی‌‌تواند از آن فرار کند. اما حالا این را هم یاد گرفته‌ام: می‌‌توانیم از این زخم بهبود پیدا کنیم. می‌‌توانیم باعث بهبودی یکدیگر باشیم.
غزال
من به آدمهایی تعلق دارم که دوستشان دارم و آنها هم به من تعلق دارند. هیچ گروه و بخشی نمی‌‌تواند هویتم باشد. آنچه که من و شخصیتم را می‌‌سازد این آدمها و عشق و وفاداری است که بینمان در جریان است.
غزال
«بعضی آدم‌ها از تغییر می‌‌ترسند ولی قرار نیست ما بهشون بها بدیم.»
Marie Rostami

حجم

۳۳۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۲۸ صفحه

حجم

۳۳۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۲۸ صفحه

قیمت:
۵۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۶
۷
صفحه بعد