من جسد مردی بدبختم که شما او را در سیاهچال قلعه دیف زنده به گور کردید. خداوند به این جسد بیرون آمده از گور، نقابی از چهره کنت دو مونت ـ کریستو گذاشت، او را با الماس و طلا پوشاند تا فقط امروز شما بتوانید او را بشناسید.
من ادموند دانتس هستم.
کتاب دوست
به دو مطلب میاندیشم. اوّل به مقدار هوش فوقالعادهای که شما برای رسیدن به منظوری که داشتید صرف کردهاید. پس اگر آزاد بودید چه میکردید؟
شاید هیچ. مغز پُری که دارم احتمالا در بیهودگی نابود میشد. برای حفر بعضی از کانهای اسرارآمیز مخفی شده در هوش انسانی، بدبختی لازم است. برای انفجار باروت به فشار نیاز داریم. اسارت همه صفاتی را که در گوشه کنار موّاج بوده است، در یک نقطه گردآورده است. آنها در فضایی تنگ به هم فشرده شدهاند، و شما میدانید که از تصادم ابرها به هم، برق به وجود میآید، از برق نور، و از نور روشنایی.
MoonSun
بالاخره از فراز غرور فرود آمد و دست به دامن استغاثه، نه به درگاه خداوند بلکه به آستان انسانها زد. خداوند آخرین ملجأ است، انسان بدبخت به جای آنکه از خدا شروع کند، به خدا نمیرسد مگر زمانی که تمام امیدهای دیگر را آزموده و به بنبست رسیده باشد.
کتاب دوست
خداوند اگر هم زمان با انسانها میبیند، هم زمان با آنها عمل نمیکند: «به زودی» خدا میتواند هزار سال طول بکشد، یا فقط یک هزارم ثانیه باشد.
کتاب دوست
در زندگی تنها یک مشغولیت جدّی وجود دارد و آن مرگ است.
آریا سلطانی نجف آبادی
فلسفه را نمیتوان یاد گرفت. فلسفه مجموعه علومی است که یک نابغه به دست آورده است و آنها را به کار میبرد. فلسفه ابری است نورانی که مسیح بر آن پا گذاشته است تا به آسمان صعود کند.
آریا سلطانی نجف آبادی
دو سال؟ شما تصوّر میکنید من میتوانم در عرض دو سال همه این چیزهارا فراگیرم؟
در به کار بردن آن نه، در کلیات بله. یاد گرفتن دانستن نیست. کسانی هستند که فقط میدانند، و عدّهای هستند که دانشمندند. دسته اوّل را حافظه میسازد، دسته دوّم را فلسفه.
MoonSun