قشنگیِ ستارهها واسه خاطرِ گلی است که ما نمیبینیمش...
سیّدعلی
آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
سیّدعلی
آدمها این حقیقت را فراموش کردهاند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زندهای نسبت به آنی که اهلی کردهای مسئولی.
سیّدعلی
ــ ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کردهای.
سیّدعلی
رازی که گفتم خیلی ساده است: جز با چشمِ دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید. نهاد و گوهر را چشم سر نمیبیند.
سیّدعلی
یک بار دیگر گلها را ببین تا بفهمی که گلِ تو تو عالم تک است.
سیّدعلی
من که بدت را نمیخواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
سیّدعلی
این هم از آن چیزهایی است که پاک از خاطرها رفته. این همان چیزی است که باعث میشود فلان روز با باقیِ روزها و فلان ساعت با باقیِ ساعتها فرق کند.
سیّدعلی
روباه گفت: ــ کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سرِ ساعتِ چهارِ بعدازظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب میشود و هر چه ساعت جلوتر برود بیشتر احساسِ شادی و خوشبختی میکنم. ساعت چهار که شد دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختی را میفهمم! اما اگر تو وقت و بیوقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد.
سیّدعلی
روباه گفت: ــ آدم فقط از چیزهایی که اهلی میکند میتواند سر در آرد. آدمها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکانها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدمها ماندهاند بیدوست... تو اگر دوست میخواهی خب منو اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: ــ راهش چیست؟
روباه جواب داد: ــ باید خیلی خیلی صبور باشی، اولش یک خرده دورتر از من میگیری این جوری میان علفها مینشینی. من زیرچشمی نگاهت میکنم و تو لام تا کام هیچی نمیگویی، چون سرچشمهی همهی سوءتفاهمها زیرِ زبان است.
سیّدعلی