بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شازده کوچولو | صفحه ۵۶ | طاقچه
۴٫۵
(۲۰۹۶)
جز با چشمِ دل هیچی را چنان که باید نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشم سر نمی‌بیند.
Nesa Salmani
اگر آدم تو دلِ شب سرگردان شده باشد جغرافی خیلی به دادش می‌رسد.
68malihe89
روباه گفت: خدانگهدار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است: جز با چشمِ دل هیچی را چنان که باید نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشم سر نمی‌بیند. شازده کوچولو برای آن‌که یادش بماند تکرار کرد: ــ نهاد و گوهر را چشم سر نمی‌بیند. ــ ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای. شازده کوچولو برای آن‌که یادش بماند تکرار کرد: ـ... به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ام. روباه گفت: ــ آدم‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به آنی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گلتی..
fatemeh
به خاطر آدم بزرگ‌هاست که من این جزییات را در بابِ اخترک ب ــ ۶۱۲ برای‌تان نقل می‌کنم یا شماره‌اش را می‌گویم چون که آن‌ها عاشق عدد و رقم‌اند وقتی با آن‌ها از یک دوست تازه‌تان حرف بزنید هیچ وقت ازتان درباره‌ی چیزهای اساسی‌اش سؤال نمی‌کنند که. هیچ وقت نمی‌پرسند «آهنگ صداش چه‌طور است؟ چه‌بازی‌هایی را بیشتر دوست دارد؟ پروانه جمع می‌کند یا نه؟» ـ می‌پرسند «چند سالش است، چندتا برادر دارد؟ وزنش چه‌قدر است؟ پدرش چه‌قدر حقوق می‌گیرد؟» و تازه بعد از این سؤال‌ها است که خیال می‌کنند طرف را شناخته‌اند.
aramesh
ازش پرسیدم: ــ پس تو هم تشنه‌ات است، ها؟ اما او به سوآل من جواب نداد فقط در نهایت ساده‌گی گفت: ــ آب ممکن است برای دل من هم خوب باشد...
AλI
روباه گفت: ــ آدم‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به آنی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گلتی...
شبنم
روباه گفت: خدانگهدار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است: جز با چشمِ دل هیچی را چنان که باید نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشم سر نمی‌بیند. شازده کوچولو برای آن‌که یادش بماند تکرار کرد: ــ نهاد و گوهر را چشم سر نمی‌بیند.
poria
ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای.
poria
دیدم از آجر قرمز که جلوِ پنجره‌اش غرقِ شمعدانی و بامش پُر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتمآ به‌شان گفت یک خانه‌ی صد میلیونی دیدم تا صداشان بلند بشود که: ــ وای چه قشنگ!
Omid Omid
دیدم از آجر قرمز که جلوِ پنجره‌اش غرقِ شمعدانی و بامش پُر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتمآ به‌شان گفت یک خانه‌ی صد میلیونی دیدم تا صداشان بلند بشود که: ــ وای چه قشنگ!
Omid Omid

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه