«همهٔ چیزهایی که توی زندگی میخوام اینجا مجانیه.
fateme
گناه. ترس. خشم. وقتی از کنترل خارج میشدند، هر کدامشان میتوانستند کنترل آدم را در دست بگیرند و این اصلاً خوب نبود.
کیان
با خودم فکر کردم چقدر غمانگیز است. هر دوی ما یکجور فکر میکنیم. هر دوی ما تلاش میکنیم جایی در میانه به هم برسیم، اما بهنحوی، هر بار، یکدیگر را گم میکنیم.
کیان
ممکن است دربارهٔ چیزی وحشتزده و ناراحت باشی و فکر کنی خوابیدن غیرممکن است، اما بالاخره، خوابت میبرد و وقتی صبح بیدار میشوی آن احساس برای مدتی از بین رفته است، درست مثل توفانی که میانههای شب میآید و میگذرد. یا شاید هم مثل بیهوش شدن قبل از عمل بزرگی در بیمارستان باشد... که گاهی اوقات، پیش میآمد.
کیان
اگر کنار شمشیر زندگی کنی، با شمشیر هم خواهی مرد.
کیان
وقتی مثل او تنها و ساکت باشی، دنیا میتواند جای بیرحمی برایت باشد
کاربر ۴۲۵۵۹۵۴
بهجای جواب دادن به او، توجهم را به کارتنی برگرداندم که پیش رویم بود.
به استخوانهای داخلش.
به جمجمهٔ کوچکی که به من خیره شده بود.
و به پروانههای خوشرنگی که آنجا نشسته بودند، بالهایشان بهآرامی تکان میخوردند، مثل تپش قلب یک بچهٔ غرق در خواب
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
همیشه یادت باشه... اگه لای در باز باشه، توی یه چشمبههمزدن، نجواها توی گوشت حرف میزنن.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸