بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شاهین مالت | طاقچه
کتاب شاهین مالت اثر دشیل همت

بریده‌هایی از کتاب شاهین مالت

نویسنده:دشیل همت
انتشارات:نشر برج
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۴ رأی
۵٫۰
(۴)
از آدمی که همان اول می‌گوید هوای خودش را دارد خوشم می‌آید. همه داریم، نداریم؟ من به آدمی که می‌گوید هوای خودش را ندارد اعتماد نمی‌کنم و از همه بیشتر به کسی بی‌اعتمادم که وقتی می‌گوید هوای خودش را ندارد راستش را بگوید، چون او الاغ است، الاغی که خلاف قوانین طبیعت عمل می‌کند.»
masoome
خب، آقا! بهترین خداحافظی کوتاه‌ترینشان است. بدرود.
masoome
دختر نجوا کرد: «خودت می‌دانی که دوستم داری یا نداری.» - ندارم. آدم راحت می‌تواند دیوانهٔ تو شود. مشتاقانه از سر زلف تا پاها و بعد دوباره تا چشم‌هایش را ورانداز کرد. - ولی نمی‌دانم به کجا می‌رسد. مگر کسی می‌داند؟ اما فرض کن عاشقت باشم. که چی؟ شاید ماه بعد نباشم. قبلاً هم تجربه‌اش کرده‌ام... آن‌موقع همین‌قدر طول کشید. بعدش چی؟ بعد به این فکر می‌کنم که خام حرف‌هات شده‌ام و اگر این کار را بکنم و بیفتم توی هچل، آن‌وقت مطمئن می‌شوم که خرم کرده‌ای.
طلا در مس
اصلاً... به من اهمیت نمی‌دادی؟ دوستم... نداشتی... نداری؟ اسپید گفت: «فکر کنم داشته باشم. چه فرقی می‌کند؟» عضلاتی که لبخندش را سر جایش نگه می‌داشتند مثل جای شلّاق بیرون زدند. - من ترزبی نیستم. جاکوبی نیستم. با حرف‌هات خر نمی‌شوم.
طلا در مس
گفت: «می‌خواهم تحویلت بدهم. احتمالش زیاد است که برایت حبس ابد ببرند. معنی‌اش این است که بیست سال بعد آزاد می‌شوی. تو فرشته‌ای. منتظرت می‌مانم.» گلویش را صاف کرد. - اگر دارت بزنند همیشه به یادت خواهم بود.
طلا در مس
اسپید با لحنی پرمهر گفت: «فرشته! خب، اگر بخت یارت باشد تا بیست سال دیگر از زندان سان‌کوئنتین بیرون می‌آیی و آن‌وقت می‌توانی برگردی پیشم.» دختر گونه‌اش را از گونهٔ اسپید دور کرد، سرش را عقب برد تا بی‌آنکه او را درک کند به چهره‌اش خیره شود. اسپید رنگ‌پریده بود. با لحنی پرمهر گفت: «از خدا می‌خواهم طناب دار را دور گردن قشنگت نیندازند، عزیزم!» دست‌هایش را به بالا سُراند تا گلویش را نوازش کند. دختر در یک آن خود را از آغوشش بیرون انداخت، نیم‌خیز و با هر دو دست روی گلویش برگشت کنار میز. صورتش وحشت‌زده و تکیده بود. دهان خشکش باز و بسته شد. با صدایی نازک و سرد گفت: «تو نمی...»
طلا در مس
- و آن‌وقت نمی‌دانستی که گاتمن اینجا دنبال تو می‌گردد. به فکرت نرسیده بود، وگرنه شرّ آدمکشت را کم نمی‌کردی. همین که شنیدی ترزبی کشته شده فهمیدی گاتمن اینجاست. آن‌وقت فهمیدی حامی دیگری لازم داری، برای همین برگشتی سراغ من. درست می‌گویم؟ - بله، اما... آه، عزیزم!... فقط این نبود. من دیر یا زود برمی‌گشتم پیشت. از اولین لحظه‌ای که دیدمت می‌دانستم...
طلا در مس
اسپید گفت: «دروغ است. تو دل ترزبی را به دست آورده بودی و خودت این را می‌دانستی. او دیوانهٔ زن‌ها بود. سوابقش این را نشان می‌دهد؛ هرجا گیر افتاده به‌خاطر زن‌ها بوده و کسی که یک بار خر شود، همیشه خر می‌شود. شاید تو از سوابقش بی‌خبر بوده‌ای، اما خودت فهمیده بودی که توی مشتت است.»
طلا در مس
گاتمن با حالتی محبت‌آمیز به او لبخند زد و گفت: «خب، ویلمر! من خیلی متأسفم که تو را از دست می‌دهم و می‌خواهم بدانی که اگر پسر خودم هم بودی همین‌قدر به تو علاقه داشتم، ولی خب، به خدا اگر آدم پسری را از دست بدهد می‌تواند یکی دیگر به دست بیاورد، اما فقط یک شاهین مالت وجود دارد.»
طلا در مس
اسپید خندید. خنده‌اش کوتاه و تا حدی تلخ بود. گفت: «خوب است، به‌خصوص از جانب شما. جز پول چه‌چیزی به من داده‌اید؟ از اعتمادتان چیزی به من داده‌اید؟ از حقیقت؟ برای اینکه کمکتان کنم، کمکم کرده‌اید؟ غیر از این بوده که فقط با پول و نه چیزی دیگر سعی کرده‌اید وفاداری‌ام را بخرید؟ خب، اگر قرار به فروش باشد، چرا نباید آن را در ازای بالاترین مبلغ بفروشم؟» - من تمام پولی را که داشتم به شما داده‌ام.
طلا در مس

حجم

۲۵۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

حجم

۲۵۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

قیمت:
۴۲,۵۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد