بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۴۵)
بعضی دردها را با هیچکس نمیشود قسمت کرد. به قرآنم میگویم: «حرفی بزن، آرومم کن.» جانمازم را پهن میکنم. زیر لب میگویم: هیچ مشکل نیست نگشاید به آه نیمشب / خویش را صائب، به زیر این لوا باید کشی.
فاطمه حقیقت دوست
من از جلبکهای ته حوض وجودم که با چوب اتفاقات بالا میآیند میترسم.
کاربر ۱۹۶۱۷۱۹
خیلی سخت است آدم از یقین به نمیدانم برسد
یه نفر
هر چیزی توی این دنیا هزینه داره. رابطۀ خوب هزینه داره، باید پرداخت کنی. خونۀ خوب هزینه داره. زندگی مشترک خوب هزینه داره. هیچ کاری بیهزینه نیست، اما یه تناسبی باید بین هزینه و چیزی که به دست میآری باشه. بهقول بابام، نباید شتر رو نذر گوسفند کرد.
کاربر ۳۵۳۲۰۳۴
چه بدبختم که با عادتهایم زندگی کردم و گمانم این بود که اینها اعتقادات من هستند!
فاطمه قنبریان
یا رادَّ ما قَد فاتَ! ای برگردانندۀ آنچه از دست رفته! مثل همۀ اون چیزایی که به من برگردوندی، من رو به خودت برگردون!
بهاره خیرآبادی
فنجان را که هنوز گرم است روی پیشانی میگذارم.
خیلی گم و گیجم. این روزا هی دفتر خاطراتم رو میخونم تا خودم رو یادم بیاد. یادم رفته کی بودم.
دستهایش را با حوله خشک میکند.
بزرگواریهات رو یاد خودت بنداز، نه بزرگیهات رو. آزادگیهات رو یاد خودت بنداز، نه آزادیهات رو.
reihaneh
فکری که شفاف نباشد تکیهگاه درستی برای تولید احساس نیست. باید پیش از تلنبار شدن احساس، از درست بودن فکر مطمئن شد، چون این افکار ما هستند که احساسهایمان را تولید میکنند.
ملکی
نگهداشتن این دردهای کوچک روحم را بزرگ میکند. من دیگر با درد در خود فشرده نمیشوم، قد میکشم.
ملکی
پشم زرین نماد قدرته، قدرتی که زن باید بهدست بیاره، اما نباید خودش رو توی این مسیر نابود کنه. چطور میشه هم قدرت داشت و هم مهربون بود؟ این تکلیف زن در مرحلۀ دومه. اگر زنها همچنان بر ابراز نیاز یا خشم متمرکز باشند، کسی حرفشون رو نمیفهمه و فقط به خودشون آسیب میزنند. زنها برای بهدست آوردن قدرت، باید به زبانی غیر از خشم و ابراز نیاز، سخن بگن.
ملکی
زن ناشکر شوهرش را لجوج میکند. این حرف را همیشه بیبی میزد، اما حالا معنیاش را میفهمم
saqqa
در من چیزهایی هست که دوستشان ندارم و نمیشناسمشان، اما همۀ آن ناشناختهها جایی خارج از دایرۀ خودآگاه من جمع میشوند و زورشان را در لحظۀ بحرانی، به رخ من میکشند. من باید خودم را بیشتر بشناسم، مستورهای که نادان است، مستورهای که نمیفهمد چرا به هم میریزد، مستورهای که عصبانی میشود. من میتوانم خودم را بفهمم؟ خودم را بشناسم؟ اصلاً خودم را شناختم، میتوانم خودم را ببخشم؟
saqqa
سپیده یکی از لیوانها را بالا میگیرد و میگوید: «خوب شده؟» نمیگویم خودت درست کردی یا چطور درست کردی. به گفتن یک «عالیه» بسنده میکنم. سپیده هم لبخندی راضی میزند و سینی را به دستم میدهد. این من بودم که بیش از نیاز آدمهای اطرافم، توی کاسهیشان مهر میریختم و وقتی سرریز میشد، بالای سر مِهرِ بر زمین ریخته شیون و زاری میکردم.
saqqa
ترس که پالایش نشود، خشم به بار میآورد، و خشم اگر پالایش نشود، به غم میرسد
استودیوس
«علی دیدم، علی در خواب دیدم / علی در مسجد و محراب دیدم / علی دیدم سوار بر دُلدُلش بود / به پیش پای دُلدُل میدویدم.»
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
دلِ خوش دنبال بهانه میگردد برای شادی، و دل ناخوش دنبال بهانه برای مویه.
اشک انار
تلاش انسان برای زخمی کردن انسان دیگر با تکه گوشتی که در دهانش میجنبد، خندهدار است. میلرزم. فقط این آدمها هستند که میتوانند پوست هم را بکنند، بدون آنکه خونی ریخته شود. فهمیدن درد دارد، اما شکر هم دارد. شکرانهٔ فهمیدن صبر است و صبر با همهٔ تلخی و سختی، میوهٔ شیرین شعف را به بار میآورد.
کاربر ۱۹۶۱۷۱۹
غریب همیشه با نیمی از خودش زندگی میکند، چون نیم دیگرش در وطن جا مانده
کاربر ۲۷۹۱۹۱۲
چرا هیچکس به ما نگفت برای خوشبخت شدن عشق کافی نیست؟
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
«مسئولیت، درختی است که زمینهاش شناختها هستند و ریشهاش اعتقادها و بهارش بحرانها و گرفتاریها.»
para32oo
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان